خاکریز
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت ۵) 🔰کنار هر نوشته چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت. وقتی به آن خیره می
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت ششم
💠خیلی ناراحت بودم،ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن او بیاندازم و اعمال خوبش را بگیرم.
اما هرچی میگذشت بدتر میشد..
🔆جوان پشت میز ادامه داد: وقتی اعمال شما بوی ریا بدهد پیش خدا هیچ ارزشی ندارد. اعمال خالصت را نشان بده تا کارت سریع حل شود.
✅ همانطور که با ناراحتی کتاب اعمال را ورق می زدم ناگهان دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده:
🔅نجات یک انسان🔅
🔷خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست.
به خودم افتخار کردم وگفتم: خدا راشکر این کار را واقعاً خالصانه برای خدا انجام دادم.
🔮 ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای شنا کردن اطراف سد زاینده رود رفته بودیم.
رودخانه پر از آب بود.
🛡ناگهان صدای جیغ و داد یک زن و مرد همه را میخکوب کرد.
یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد.
🔵 من شنا و غریق نجات بلد بودم.
آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم مانع شدن آنها گفتند اینجا نزدیک سد است و خطرناک...
🔸 اما یک لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا و پریدم توی آب.
خدا را شکر که توانستم این بچه را نجات بدهم .او را به ساحل آوردم و با کمک رفقا بیرون آمدیم.
♦️پدر و مادرش از من تشکر کردند و شماره تماس و آدرس من را گرفتند.
💠 این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود.خوشحال بودم که لااقل یه کار خوب با نیت الهی پیدا کردم.
⛔️اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شده است!!
❗️ با ناراحتی گفتم:مگر نگفتی فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشد حفظ میشود؟؟ من این کار را فقط برای خدا انجام دادم،پس چرا دارد پاک میشود؟؟
☘جوان لبخندی زد و گفت: درست میگویی اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی؟
⚡️یکباره فیلم آن لحظات را دیدم.. نیت درونی من مشغول صحبت بود! من با خودم می گفتم: خیلی کار مهمی کردم.. اگر جای پدر و مادر این بچه بودم به همه خبر می دادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت.
💥اگر من جای مسئولین استان بودم یک هدیه حسابی تهیه میکردم و مراسم ویژه می گرفتم اصلا باید خبرنگاری ها و روزنامه ها با من مصاحبه کنند..
❄️خلاصه فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد، روزنامهها با من مصاحبه کردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک هدیه حسابی برای من آوردند.
✨جوان پشت میز گفت: اول برای رضای خدا کار کردی اما بعد خرابش کردی! آرزوی اجر دنیایی کردی و مزدت را هم گرفتی درسته؟
🍂گفتم راست می گویی.. همه اینها درست است.
بعد با حسرت عظیمی گفتم: چه کار کنم دستم خیلی خالیه.
☘جوان پشت میز گفت:خیلی ها کارهایشان را برای خدا انجام میدهند اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند. بعضی ها کارهای خالصانه را در همان دنیا نابود میکنند!
🌾حسابی به مشکل خورده بودم.. اعمال خوبم به خاطر شوخی ها و صحبت های پشت سر مردم و غیبتها نابود میشد و اعمال زشت من باقی می ماند.
🍃البته وقتایی که یک کار خالصانه انجام داده بودم همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت میشد،چرا که در قرآن آمده بود: ان الحسنات یذهبن السیئات..کارهای نیک گناهان را پاک میکند.
🌿زیارت های اهل بیت در نامه عمل من بسیار تاثیر مثبت داشت.البته زیارت های با معرفتی که با گناه آلوده نشده بود.
🌕اما خیلی سخت بود!
هر روزِ ما دقیق بررسی و حسابرسی میشد کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار می گرفت.
🍀به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم اواسط دهه هشتاد!
🥀 یکدفعه جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله الحسین ۵ سال از اعمال شما را بخشیدیم و این ۵ سال بدون حساب طی می شود.
💥با تعجب پرسیدم یعنی چی؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می ماند.
❄️نمیدانید چقدر خوشحال شدم.۵ سال بدون حساب و کتاب!!
گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟
🍀 همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند..
ادامه دارد..
#حلول_ماه_رمضان_مبارک
♻️« جام طهور »
@tahoor133
✨سؤالات مسابقه شماره یک از قسمتهای 1 الی 6 کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 👇👇👇
سوال اول :
♻️ وقتی آن جوان پشت میز، یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل راوی داستان قرار دادن به یاد کدام آیه افتاد؟
✅1-وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً ( کهف 49)
✅2-إسراء : 14 اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيبا
✅3-لقمان : 16 يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ في صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطيفٌ خَبير
✅4. فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ (7)
وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (8زلزال)
سوال دوم:
کدام عمل راوی مورد قبول واقع شد و برای همین وارد محاسبه بقیه اعمال شدند؟
1. روزه
2. احسان به والدین
3. نماز.
4. حج
سوال سوم:
چه عملی باعث شد که اعمال خوب راوی محو شود و در نامه عمل دیگران ثبت شود؟
از قول راوی: یکدفعه دیدم ،یکی یکی اعمال خوبم در حال محو شدن است!...
1- تهمت زدن
2-دروغ گفتن
3-ریا کردن
4- غیبت مومن
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت ۷)
💥بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم.
دریکی از این سفرها پیرمرد کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت:
میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟
🔰خیلی دوست داشتم تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم.
♦️پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا گم نشود.تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد.
🍃حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمیگشت چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.
✔️روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم:چه میگویی آقا؟ این آقا زائر مولاست،این لباس قیمتش خیلی کمتر است...
🍀 خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم.
♦️ با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد...
🔆یکدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.
🌷جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند.
باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.
🍃 صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
آزار مؤمن :
💥در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم.
❎ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت.
ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم.
♻️یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان و برگردد؟
💠 گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم.
🔷 صدای خس خسِ پای من بر روی برف از دور شنیده میشد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم...
🔸 یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد.
🔮فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند!
می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند.
🛡 برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
📘 تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.
تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید.
من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم.
پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد.
🌾وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت .
🍀حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم!
🌒نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم.
⚡️از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد.
وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت.
💫 همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.
💥سپس به آن جوان گفت:
من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند.
من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند.
💮جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟
دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...
♻️ خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...!
ادامه دارد..
به ما بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇👇
♻️« جام طهور »
@tahoor133
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت ۸)
☘️اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم:حرمت مومن از کعبه بالاتر است.
💥 در لابلای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین برخوردم،کسی از دوستانم بود که خیلی با هم شوخی داشتیم و همدیگر را سرکار می گذاشتیم.
✔️ یکبار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و بدجوری ضایعش کردم.
موقع خداحافظی از او عذرخواهی کردم او هم چیزی نگفت.
🔅روز آخر که می خواستم برای عمل جراحی به بیمارستان بروم دوباره به او زنگ زدم و گفتم:
فلانی به تو خیلی بد کردم تو را یک بار ضایع کردم .بعد در مورد عمل جراحی گفتم تا گفت:
حلال کردم،ان شاالله که سالم برمیگردی.
👌آن روز در نامه عمل همان ماجرا را دیدم.
✅ جوان پشت میز گفت:
این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد، اگر رضایتش را نمی گرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را می دادی تا رضایتش را کسب کنی.
💠مگر شوخی است آبروی یک مومن را بردی!!
حسینیه :
♨️می خواستم همانجا زارزار گریه کنم.برای یک شوخی بی مورد دو سال عبادت هایم را دادم. برای یک غیبت بیمورد بهترین اعمال خوب من محو میشد...
🔘چقدر حساب خدا دقیق است،چقدر کارهای ناشایست را به حساب شوخی انجام دادیم و حالا باید افسوس بخوریم...
🍀 در این زمان جوان پشت میز گفت:
شخصی اینجاست که ۴ سال منتظر شماست، این شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود اما معطل شماست.
🔮با تعجب گفتم:از کی حرف میزنی؟
🔶ناگهان یکی از پیرمرد های مسجد مان را دیدم که در مقابل هم و در کنار همان جوان ایستاد.
خیلی ابراز ارادت کردوگفت:کجایی،چند سال منتظر تو هستم.
🔵بعد از کمی صحبت پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجد و بسیج مشغول فعالیت فرهنگی بودید تهمتی را در جمع به شما زدم،برای همین آمدم که حلالم کنید.
📙آن صحنه برایم یادآوری شد که مشغول فعالیت در مسجد بودم،کارهای فرهنگی بسیج و...
🔺این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بودند و پشت سر من حرف می زدند که واقعیت نداشت.
به من تهمت بدی زد و نیت ما را زیر سوال برد...
🔆آدم خوبی بود،اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود.
🌼به جوان پشت میز گفتم:
درسته ایشان آدم خوبی بوده اما من همینطوری از ایشان نمی گذرم ،دست من خالیست هرچه می توانی ازش بگیر.
🌺تازه معنای آیه ۳۷ سوره عبس را فهمیدم:
"هر کسی در روز جزا برای خودش گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد."
🌹جوان هم رو به من کرد و گفت:این بنده خدا یک #وقف انجام داده که خیلی با برکت بوده و ثواب زیادی برایش میآید.
🌿یک حسینیه را در شهرستان شما خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده می کنند.
🍃اگر بخواهی ثواب کل حسینیه اش را از اومی گیرم و در نامه عمل شما می گذارم تو او را ببخشی.
♦️با خودم گفتم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟؟خیلی خوبه.
🔰 بنده خدا پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد اما چارهای نداشتیم.
☘️ثواب یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخی.
🌾تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان یک چنین خیراتی را از دست می دهد پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت..
💥ما که به راحتی پشت سر افراد جامعه و دوستان و آشنایان خود هر چه می خواهیم می گوییم...
🌴 باز جوان پشت میز به عظمت آبروی مومن اشاره کرد و آیه ۱۹ سوره نور را خواند:
کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان رواج یابد برای آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است.
✨امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه میفرمایند:
هرکس آنچه را درباره مومنی ببیند یا بشنود برای دیگران بازگو کند از مصادیق این آیه است.
🍁ایستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه میکردم.
یکی آمد و دو سال نمازهای من را برد. دیگری آمد و قسمتی از کارهای خیر مرا برداشت.
بعدی....
⚡️ بلاتشبیه شبیه یک گوسفند که هیچ اراده ای ندارد و فقط نگاه می کند من هم نگاه میکردم. چون هیچ گونه دفاعی در مقابل دیگران نمی شد کرد.
🌾در دنیا انسان در دادگاه از خود دفاع میکند و خود را تا حدودی از اتهامات تبرئه میکند
♻️ اما اینجا مگر میشود چیزی گفت؟ حتی آنچه در فکر انسان بوده برای همه نمایان است چه برسد به اعمال...
ادامه دارد..
به ما بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇👇
♻️« جام طهور »
@tahoor133
سوال 1 :
به چه دليل پيرمرد ( پيرمردي كه جزو هيات امنا مسجد بود ) مجبور شد ثواب ساخت حسينه اش را به راوي داستان بدهد؟
1 )كتك زدن راوي
2 )مسخره كردن راوي
3 )تهمت زدن به راوي
4)شكستن دل راوي
سوال 2:
بخشيده شدن پنج سال از اعمال راوي داستان توسط كدام معصوم و چرا انجام گرديد؟
1)امام علي (علیه صلوات الله)_كمك به فقير نجفي
2)پيامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم )_واسطه ازدواج دو جوان شدن
3)امام رضا (علیه صلوات الله) _رضايت دادن و گذشت از بدهكار
4)امام حسين (علیه صلوات الله) _مراقبت از پيرمرد كم توان در سفر
سوال سوم:
)راوي داستان به خاطر اذيت و آزار مؤمن (سيدي كه در قبرستان عبادت مي كرد) چه تاواني پرداخت؟
1)ثواب سفر کربلا
2)ثواب دو سال عبادت
3)مورد شفاعت قرار گرفت و تاواني نپرداخت
4)ثواب سفر حج
هدایت شده از خاکریز
soleimany_vasiatnameh.pdf
485.8K
متن وصیت نامه حاج قاسم سلیمانی
♻️« جام طهور »
@tahoor133
✨✨سوالات مسابقه شماره سه (#وصیت_نامه_سردار_سلیمانی )👇👇👇
سوال 1:
حاج قاسم در وصیت نامه خود بیشتر در چه مورد صحبت کرده است؟
1 ) ستایش و ثنای خدا
2 ) جمهوری اسلامی
3 ) جنگ با داعش
4 ) ولایت فقیه
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
سوال دوم :
حاج قاسم چه کسانی را نتوانست هرگز فراموش کند؟
1 )همسر خود
2 )فرزندان خود
3 )همراهان کاروان اربعین
4 )کاروان شهدا
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
سوال سوم :
حاج قاسم در وصیت نامه ی خود خطاب به مسئوالن از آنها خواستند ، چه کاری را شیوه ی خود قراردهند؟
1 )مبارزه با فساد و دوری از فساد
2 )دوری از جناح گیری های سیاسی
3 )مقابله با آمریکا و اذناب آمریکا
4 )تفکر کردن و سپس عمل کردن
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
سوال چهارم :
به گفته ی حاج قاسم اساس بقای نیروهای مسلح چیست؟
1 ) افراد با ایمان
2 ) مردم
3 ) ولایت فقیه
4 ) خیمه ی ولایت
36.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برنامه تلوزیونی #زندگی_پس_از_زندگی
🔻توصیف مرگ از زبان کسانی که به این دنیا برگشتند!
💠 بسیار اثر بخش
🔻 قسمت اول
👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
اثر غیبت و بدگویی از دیگران😱
منبع: #روزنه_هائی_از_عالم_غیب نوشته آیت الله خرازی ص 173
حجّه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محی الدین حائری شیرازی فرمودند:
♻️ شیخ بهلول نقل کرد:
در زمان رضاخان به خاطر آن که مورد غضب شاه بودم و مأموران در تعقیب من بودند، همسر خود را طلاق دادم؛ زیرا اگر او به زوجیت من باقی می ماند، ممکن بود مورد تعرّض دستگاه قرار بگیرد، حتی پس از آن که او را طلاق دادم و عده او تمام شد، وسیله ازدواج مجدّد را برای او فراهم آوردم تا هیچ ناراحتی و خطری از ناحیه من متوجّه او نشود.
مدّتی گذشت این زن مُرد، من در خواب سه نفر زن را دیدم که نزد من آمدند.
از آنان پرسیدم: شما کیستید؟
یکی از آن ها گفت: من عمّه پدر تو هستم، و دو نفر دیگر هم از خویشان به شمار آمدند.
🔰به هر صورت آنان به من گفتند: حضرت زهراعلیها السلام ما را فرستاده است تا این مطلب را به شما برسانیم که وقتی زن شما از دنیا رفت، ملائکه عذاب قصد عذاب او را داشتند، ولی حضرت زهراعلیها السلام دستور فرموده است: فعلاً دست از عذاب او بردارند. علّت عذاب، غیبت هایی بود که او از بعضی از مردم کرده بود و دلیل دستور توقّف عذاب از سوی حضرت زهراعلیها السلام نیز آن است که شاید از غیبت شدگان رضایت خواهی شود و آنان نیز رضایت دهند.😱
شیخ بهلول گفت:
من پس از بیدار شدن از خواب، فوراً خود را به محل سکونت آن زن رسانیده و به منبر رفتم، بالای منبر به مردم گفتم:
شخصی از اهل این محل از دنیا رفته و غیبت بعضی از مردم را کرده است، از تقصیر او بگذرید و او را عفو کنید تا از عذاب اخروی نجات یابد و به دیگران هم که در جلسه حاضر نیستند، بگویید تا از تقصیر او بگذرند.
بعد از مدّتی، همسر سابقم را در خواب دیدم که رو به من کرده و گفت:
فلانی راحت شدم.
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
مطالعه ماجراهای واقعی و ناب از کتاب بسیار زیبا و معتبر « روزنه هائی از عالم غیب » نوشته آیت الله سید محسن خرازی را در « کانال جام طهور » دنبال کنید.
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
یک داستان واقعی
جدا کردن روح از بدن و فرستادن آن !؟😱
منبع: کتاب زیبا و معتبر « #روزنه_هائی_از_عالم_غیب » نوشته آیت الله خرازی ص 213
🔰آیت اللَّه خزعلی :
شنیدم مرحوم آقا شیخ هاشم قزوینی پیش کسی رفته و تجرید نفس کرده است، به حضورشان رسیدم تا شرح این موضوع را از خودشان هم بشنوم. وقتی خدمت ایشان رسیدم، فرمودند:
♻️شخصی در مشهد تجرید نفس می کرد، از او خواستم روح مرا هم تجرید کند. او گفت: شب جمعه نزدیک سحر وقت این کار است، گفتم: مانعی ندارد.
🔸در وقت موعود خدمت او رسیدم، گفت: کجا می خواهی بروی؟ گفتم: قزوین.
روح مرا در همان موقع تجرید کرد، ناگهان خود را در قزوین دیدم و از جمله چیزی که در آن حال دیدم، این بود که:
👈مردی بدون آن که متوجّه من باشد، آمد و جلوی آبی را که به زمینی مزروعی می رفت، بست و آن را به طرف دیگری جاری ساخت. آن گاه زارع دیگری آمد و با آن مرد مرافعه کرد و سرانجام به آن شخص حمله ور شد و او را کشت و فرار کرد در حالی که هیچ کدام متوجّه من نمی شدند. در آن حال من متوجّه شدم که نزدیک طلوع آفتاب است و ممکن است نمازم قضا شود، تا به فکر نماز افتادم خود را در مشهد یافتم.
شخصی که روح مرا تجرید کرده بود گفت:
آنچه دیدی یادداشت کن.
🔸 مدّتی از این قضیه گذشت بعضی از همشهری ها از قزوین به مشهد آمدند، از آنان پرسیدم:
فلانی (مقتول) چه شد؟ گفتند: کشته شد. گفتم: قاتل او کی بود؟ گفتند: هنوز پیدا نشده است.
البته من او را می شناختم ولی سکوت می کردم، تا این که روزی به قزوین رفتم، مردم به دیدنم می آمدند.
روزی قاتل هم آمد، وقتی می خواست برود، به او گفتم: فلانی را چه کسی کشت؟
گفت: معلوم نیست. گفتم: کی بیل را برداشت و...؟!
تا این کلمه را گفتم، بدنش به لرزه درآمد و دانست که من از قضیه اطّلاع دارم.
گفتم: نترس من تو را به دولت تحویل نمی دهم، بلکه می خواهم تو را از بدهکاری رها سازم، دیه قتل را به ورثه آن مقتول بپرداز.
گفت: می ترسم مرا بگیرند.
گفتم: لازم نیست آن مبلغ را به عنوان دیه قتل بپردازی تا تو را بگیرند، بلکه می توانی به عنوان بدهکاری بپردازی...
✅ مؤلّف گوید: بنده این مطلب را نیز از استاد بزرگوار آیت اللَّه العظمی آقای اراکی هم شنیدم که آن را از مرحوم آیت اللَّه آقای حاج شیخ حسنعلی مروارید و ایشان از حاج شیخ هاشم قزوینی نقل کردند.
مطالعه ماجراهای واقعی و ناب از کتاب بسیار زیبا و معتبر « روزنه هائی از عالم غیب » نوشته آیت الله سید محسن خرازی را در « کانال جام طهور » دنبال کنید.👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
خاکریز
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت ۸) ☘️اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم:حرمت مومن از کعب
#سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت 9)
✅«بیت المال»
✔️از ابتدای جوانی و از زمانی که خودم را شناختم به حق الناس و بیت المال بسیار اهمیت می دادم .👏
✅پدرم خیلی به من توصیه میکرد که مراقب بیت المال باش مبادا خودت را گرفتار کنی از طرفی من پای منبر ها و مسجد بزرگ شدم و مرتب این مطالب را میشنیدم .
لذا وقتی در سپاه مشغول به کار شدم سعی می کردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم به کار شخصی مشغول شوم اگر در طی روز کار شخصی داشتم و یا تماس تلفنی شخصی داشتم به همان میزان و کمی بیشتر اضافه کاری بدون حقوق انجام میدادند که مشکلی ایجاد نشود با خودم میگفتم حقوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است.👏
از طرفی در محل کار نیز تلاش می کردم که کارهای مراجعین را به دقت و با رضایت انجام دهم این موارد را در نامه عملم می دیدم جوان پشت میز به من گفت:
🔸 خدا را شکر کن که بیت المال برگردن نداری و گرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب میکردیم اتفاقا در همانجا کسانی را میدیدم که شدیداً گرفتار هستند.😢
گرفتار رضایت تمام مردم ، گرفتار بیت المال .
✅این را هم بار دیگر اشاره کنم که بعد زمان و مکان در آنجا وجود نداشت یعنی به راحتی می توانستم کسانی را که قبل از من فوت کردهاند ببینم با کسانی را که بعد از من قرار بود بیایند.
یا اگر کسی را میدیدم لازم به صحبت نبود به راحتی می فهمیدم که چه مشکلی دارد .
یکباره و در یک لحظه می شد تمام این موارد را فهمید .‼️
من چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال به آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمام مردم این کشور حتی آنها که بعدها به دنیا می آیند حلالیت طلبیدند 😭
❇️اما در یکی از صفحات این کتاب قطور یک مطلبی برای من نوشته بود که خیلی وحشت کردم.😱
یادم افتاد که یکی از سربازان در زمان پایان خدمت چند کتاب به واحد ما آورد و گذاشت روی طاقچه و گفت اینها باشه جا تا بقیه و سربازهایی که بعداً میان در ساعات بی کاری استفاده کنند کتابهای خوبی بود یک سال روی تاقچه بود باز هایی که شیفت شب بودن یا ساعات بیکاری داشتند استفاده میکردند بعد از مدتی من از آن واحد به مکان دیگری منتقل شدم همراه با وسایل شخصی که می بردم کتابها را هم بردن یک ماه از حضور من برام با حد گذشت احساس کردم که این کتابها استفاده نمی شود شرایط مکان جدید با واحد قبلی فرق داشت و سازها و پرسنل کمتر اوقات بیکاری داشتند لذا کتاب ها را به همان مکان قبلی منتقل کردم و گفتم اینجا باشه بهتر استفاده میشه .
☘️جوان پشت میز اشارهای به این ماجرای کتابها کرد و گفت این کتاب ها جزو بیت المال و برای آن مکان بود شما بدون اجازه آنها را به مکان دیگری گردی اگر آنها را نگه می داشتی و به مکان اول نمی آوردی باید از تمام پرسنل و سربازانی که در آینده هم به واحد شما می آمدند حلالیت می طلبیدی!
واقعا ترسیدم . 😨
با خودم گفتم : من از کتابها استفاده شخصی نکردم.
بہ منزل نبرده بودم ، بلکه بہ واحد دیگرے بردم کہ بیشتر استفاده شود ،خدا بہ داد کسانی برسد کہ #بیت_المال را ملک شخصی خود کردهاند!!! 🤧
❇️در همان زمان، یکی از دوستان همکارم را دیدم. ایشان از بچههاے با اخلاص و مؤمن درمجموعه دوستان ما بود. او مبلغ قابل توجهی را از فرمانده خودش بہ عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را براے واحد خودشان خریداری کند.
اما این مبلغ رابہ جاے قرار دادن در کُمد اداره، در جیب خودش گذاشت!
او روز بعد، در اثر یک سانحه رانندگی درگذشت.
حالا وقتی مرا در آن وادے دید،بہ سراغم آمد و گفت: خانواده فکر کردند ڪہ این پول براے من است و آن را هزینه کردهاند. تو رو خدا برو و بہ آن ها بگو این پول را بہ مسئول مربوطه برسانند. من اینجا گرفتارم. تو رو خدا براے من کارے بکن.
تازه فهمیدم کہ چرا برخی بزرگان اینقدر در مورد #بیت_المـل حساس هستند.
راست میگویند کہ مرگ خبر نمی کند.[من بعدها پیغام این بنده خدا رابہ خانواده اش رساندم. ولی نتوانستم بگویم ڪہ چطور اورا دیدم]
در سیره پیامبر گرامی اسلام🥀 نقل است:
✔️ روز حرکت از سرزمین خیبر، ناگهان بہ یکی از یاران پیامبر تیری اصابت کردو همان دم شهید شد.
یارانش همگی گفتند:
بهشت براو گوارا باد. خبر بہ پیامبرص رسید. ایشان فرمودند:
من با شما هم عقیده نیستم، زیرا عبایی کہ برتن او بود از #بیت_المال بود و او بی اجازه برده و روز قیامـت بہ صورت آتش او را احاطه خواهد کرد.🤧
در این لحظه یکی از یاران پیامبر گفت: من دو بند کفش بدون اجازه برداشته ام.
حضرت فرمود: آن را برگردان و گرنه روز قیامت بہ صورت آتش در پایت قرار می گیرد.
مسابقه کتابخوانی « سه دقیقه در قیامت، وصیت نامه سردار سلیمانی و حدیث بسیار مهم عنوان بصری»
✨با یک میلیون جایزه نقدی 👇
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
سوال اول:
اگر راوی داستان، بیت المال به گردنش بود رضایت چه کسانی را باید به دست می آورد؟
1) رضایت تمام پرسنل سپاه را
2) رضایت تمام مردم شیعه و مسلمان جهان را
3) رضایت تمام مردم ایران را
سوال دوم:
راوی ماجرا با کتابهای امانتی چه کرده بود که نزدیک بود گرفتار شود و از تمام پرسنل و سربازانی که در آینده هم به واحد او می آمدند حلالیت می طلبید؟
1- کتابها را با نیت خیر جا به جا کرده بود.
2- کتابها را به خانه برده بود.
3- از کتابها استفاده شخصی کرده بود.
سوال سوم:
روز حرکت از سرزمین خیبر، ناگهان بہ یکی از یاران پیامبر تیری اصابت کردو همان دم شهید شد.
یارانش همگی گفتند:
بهشت براو گوارا باد. خبر بہ پیامبرص رسید. ایشان چه فرمودند؟
1) فرمود: مات سعیدا . این شخس سعادت مند از دنیا رفت. خوشا به حالش.
2 )فرمود: من با شما هم عقیده نیستم، زیرا عبایی کہ برتن او بود از #بیت_المال بود و او بی اجازه برده و روز قیامـت بہ صورت آتش او را احاطه خواهد کرد.
3) فرمود در روز قیامت دو بند کفش به صورت آتش در پای او قرار دارد.
خاکریز
مطالعه ماجراهای واقعی و ناب از کتاب بسیار زیبا و معتبر « روزنه هائی از عالم غیب » نوشته آیت الله سی
🔸مأموریت کلاغ برای رساندن نان 👇
منبع: #روزنه_هائی_از_عالم_غیب نوشته آیت الله خرازی ص 137
حجّه الاسلام و المسلمین جناب آقای سلیم زاده فرمودند:
استادی به نام آقای امامی داشتم که نقل می کرد:
🔰 در زمانی که نان کمیاب بود، من با چند نفر از رفقا به زحمت نانی تهیه کرده و به صحرا رفتیم، در آن جا به دنبال تهیه هیزم و غیره رفته بودیم که :
✳️ کلاغی آمد و مقدار زیادی از یک قرص نان را به منقار گرفت و پرواز کرد،
یکی از دوستان من ناراحت شد و گفت:
در چنین موقعیتی نباید بگذاریم که کلاغ نان را ببرد.
کلاغ پس از پیمودن مسافتی روی دیوار قلعه ای نشست، تا آن شخص برای گرفتن نان جلو رفت
کلاغ نان را داخل قلعه انداخت، وی برای به دست آوردن نان وارد قلعه شده و ناگهان می بیند:
✅ درست در زیر همان محلی که کلاغ نشسته بود شخصی با دست و پای بسته افتاده ‼️ و شخصی با دست و پای بسته افتاده و نمی تواند حرکت کند، ولی نان به گونه ای افتاده است که در نزدیکی دهان او قرار گرفته و مشغول خوردنش می باشد.
🌸او بلافاصله دست و پای مرد را باز کرده و از حال او جویا می شود، او در جواب می گوید:
دزدها مالم را بردند و مرا به این کیفیت در این جا انداخته اند و من هرچه صدا زدم، کسی نبود که به دادم برسد تا بالاخره مأیوس شدم و به خدای بزرگ پناه آوردم و از او استمداد طلبیدم تا از گرسنگی هلاک نشوم
خدا هم مرا نان داد و هم تو را روانه این جا کرد تا دست و پای مرا باز کنی.😄
🔰 مطالعه کتاب بسیار زیبای « روزنه هائی از عالم غیب » نوشته آیت الله سید محسن خرازی را در 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
مسابقه شماره 5 از قسمت 10 کتاب سه دقیقه در قیامت و شرح آن👇👇👇
#سه_دقیقه_در_قیامت (قسمت 10)
💠 صدقه
🔰در میان روزهایی که بررسی اعمال آن ها انجام شد، یکی از روزها برای من خاطره ساز شد.
چون در آن وضعیت، ما به باطن اعمال آگاه میشدیم .یعنی ماهیت اتفاقات وعلت برخی وقایع رامی فهمیدیم.
چیزی که امروزه به شانس بیان میشود، اصلاً آنجا مورد تأیید نبود، بلکه تمام اتفاقات زندگی به واسطه برخی علتها رخ میداد.
✅ روزی در دوران جوانی با اعضای سپاه به اردوی آموزشی رفتیم.
کلاس های روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسید
نمیدانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم.
♻️بیشتر نیروها خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند، من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن، آن ها را از خواب بیدار می کردیم!
برای همین یک چادر کوچک، به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند.
شب دوم اردو بود که باز هم بقیه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان که بخوابیم.
البته بگذریم از اینکه هر چه ثواب اعمال خیر داشتم، به خاطر این کارها از دست دادم!😱
وقتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم یک نفر سر جای من خوابیده!
من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، برای خودم یک رختخواب قشنگ درست کرده بودم.
چادر ما چراغ نداشت ومتوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده، فکر کردم یکی از بچه ها می خواهد من را اذیت کند، لذا همینطور که پوتین پایم بود، جلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم!
🔰 یکباره دیدم حاج آقا...که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید وقلبش را گرفته وداد می زد کی بود؟
چی شد؟ وحشت کردم .
سریع ازچادر آمدم بیرون.
بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچهها برای اینکه من را اذیت کنن، به حاج آقا گفتن که این جای حاضر و آماده برای شماست!
اما لگد خیلی بدی زده بودم.
بنده خدا یک دستش به قلبش بودو یک دستش به پشتش! 😄
حاج آقا آمد از چادر بیرون و گفت: الهی پات بشکنه،😱 مگه من چیکار کردم که اینجوری لگدزدی؟
اومدم جلو و گفتم: حاج آقا غلط کردم. ببخشید.
من با کسی دیگه شما را اشتباه گرفتم.
اصلاً حواسم نبود که پوتین پام کردم و ممکنه ضربه شدید باشه.
🔸خلاصه اون شب خیلی معذرت خواهی کردم.
بعد به حاج آقا گفتم: شرمنده، شما برید بخوابید، من می رم تو ماشین می خوابم، فقط با اجازه بالش خودم را برمیدارم.
چراغ برداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو برداشتم دیدم یک عقرب 🦂به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار داره!
حاج آقا هم اومد داخل و هر طوری بود عقرب رو کشتیم.
🔸حاجی نگاهی به من کرد و گفت: جون من رو نجات دادی، اما بد لگدی زدی، هنوز درد دارم.
من هم رفتم توی ماشین خوابیدم .
روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم.
همان شب، من درحین تمرین در باشگاه ورزش های رزمی پایم شکست.
✅ اما نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز برنامه عمل من، کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود.
جوان پشت میز به من گفت:
آن عقرب مأموربود که تو را بکشد.
اما صدقه ای که آن روز دادی مرگ تو را به عقب انداخت!
همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه رادیدم...
عصر همان روز، خانم من زنگ زد و گفت:
فلانی که همسایه ماست ،خیلی مشکل مالی داره.
هیچی برای خوردن ندارن.
اجازه میدی از پولهایی که کنار گذاشتی مبلغی بهشون بدم.
گفتم: آخه این پول ها رو گذاشتم برا خرید موتور.
اما عیب نداره. هر چقدر می خوای بهشون بده.
جوان گفت: #صدقه مرگ تو را عقب انداخت.
اما آن روحانی که لگد خورد؛ ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را میخورد.
ولی به نفرین ایشان، پای تو هم در روز بعد شکست.
بعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند:
" کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند و از آنچه به آن ها روزے داده ایم پنهان و آشکار انفاق می کنند، تجارت (پرسودی) را امید دارند که نابودے و کساد در آن نیست."
یا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرموده اند:
صدقه دادن، هفتاد بلا از بلاهاے دنیا را دفع میکند و صدقه دهنده از مرگ بد رهایی می یابد.
البته این نکته را باید ذکر کنم که من در آنجا مدت عمر خود را دیدم که چیز زیادے از آن نمانده بود .
اما به من گفته شد که صدقات،صله رحم، نماز جماعت و زیارت اهل بیت علیهم السلام و حضور در جلسات دینی و هر کاری که برای رضای خدا انجام دهی جزو عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می گردد.
مسابقه کتابخوانی « سه دقیقه در قیامت، وصیت نامه سردار سلیمانی و حدیث بسیار مهم عنوان بصری»
✨با یک میلیون جایزه نقدی 👇
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
اهمیت صدقه دادن:👇🌸
برگ عيشي به گورخويش فرست
كس نيارد ز پس، تو پيش فرست
خوروپوشُ بخشاي وراحت رسان
نگه مِي چه داري ز بهر كسان
زرونعمت اكنون بده كان توست
كه بعدازتوبيرون زفرمان توست
تو با خود ببر توشه خويشتن
كه شفقت نيايد ز فرزند و زن
غم خويش درزندگي خوركه خويش
به مرده نپردازد از حرص خويش
به غمخوارگي جزسر انگشت تو
نخارد كسي در جهان پشت تو
✔️مردي پس ازعمري تلاش وزحمت،ثروت زيادي جمع كرده بود.
✳️ روزي مريض شد ودربستربيماري افتاد.
بيماري اوهرروزشدت مي يافت بطوري كه ديگراميدبه زنده ماندن نداشت.
فرزندانش را جمع كردتا وصيت كند.
به پسربزرگش گفت:
☘️من چيزي به پايان عمرم باقي نمانده وامروزاحوال خودرانگاه مي كنم، مي بينم دستم خالي است وباكوله باري ازگناه وشرمندگي دارم به سوي خدا ميروم
♻️ سعي كنيدبعدازمن برايم نمازبخوانيد،روزه بگيريد، احسان كنيد كه سخت به آن نيازمند هستم.مرتب تكرارميكرد كه
«چراغي ازپشت سرم بفرستيد»
ازقضا مرد شفا يافت ونمرد.
روزي اورا به مهماني دعوت كرده بودند.به فرزندش گفت چراغ همراه خودبياوركه راه تاريك است .
🌸پدر و پسربه راه افتادند در ميانه راه پسركه چراغ دستش بود چند قدم عقب افتاد و پدر درجلو بود و پدر نمي توانست خوب به راه خود ادامه دهد.
به پسر اعتراض كرد وگفت:
«چرا عقب ماندي،راه تاريك است،مي ترسم بلغزم ودست وپايم بشكند»
♻️پسر ازفرصت استفاده كرد وگفت:
پدرجان!يادتان هست كه آنروز وصيت مي كردي وپيوسته مي گفتي راه آخرت درپيش دارم وخطرناك است!!
مي گفتي چراغ ازپشت سرمن بفرستيد.
خودت چراغ همراه نبردي وازقبل نفرستادي وچراغ رااز پشت سرخواستي.
آري پدر، چراغ كه ازپشت سرآيد، نور و جلا ندارد .
لطايف الابرارص38
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601