خاکریز
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت ۵) 🔰کنار هر نوشته چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت. وقتی به آن خیره می
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت ششم
💠خیلی ناراحت بودم،ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن او بیاندازم و اعمال خوبش را بگیرم.
اما هرچی میگذشت بدتر میشد..
🔆جوان پشت میز ادامه داد: وقتی اعمال شما بوی ریا بدهد پیش خدا هیچ ارزشی ندارد. اعمال خالصت را نشان بده تا کارت سریع حل شود.
✅ همانطور که با ناراحتی کتاب اعمال را ورق می زدم ناگهان دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده:
🔅نجات یک انسان🔅
🔷خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست.
به خودم افتخار کردم وگفتم: خدا راشکر این کار را واقعاً خالصانه برای خدا انجام دادم.
🔮 ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای شنا کردن اطراف سد زاینده رود رفته بودیم.
رودخانه پر از آب بود.
🛡ناگهان صدای جیغ و داد یک زن و مرد همه را میخکوب کرد.
یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد.
🔵 من شنا و غریق نجات بلد بودم.
آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم مانع شدن آنها گفتند اینجا نزدیک سد است و خطرناک...
🔸 اما یک لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا و پریدم توی آب.
خدا را شکر که توانستم این بچه را نجات بدهم .او را به ساحل آوردم و با کمک رفقا بیرون آمدیم.
♦️پدر و مادرش از من تشکر کردند و شماره تماس و آدرس من را گرفتند.
💠 این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود.خوشحال بودم که لااقل یه کار خوب با نیت الهی پیدا کردم.
⛔️اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شده است!!
❗️ با ناراحتی گفتم:مگر نگفتی فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشد حفظ میشود؟؟ من این کار را فقط برای خدا انجام دادم،پس چرا دارد پاک میشود؟؟
☘جوان لبخندی زد و گفت: درست میگویی اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی؟
⚡️یکباره فیلم آن لحظات را دیدم.. نیت درونی من مشغول صحبت بود! من با خودم می گفتم: خیلی کار مهمی کردم.. اگر جای پدر و مادر این بچه بودم به همه خبر می دادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت.
💥اگر من جای مسئولین استان بودم یک هدیه حسابی تهیه میکردم و مراسم ویژه می گرفتم اصلا باید خبرنگاری ها و روزنامه ها با من مصاحبه کنند..
❄️خلاصه فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد، روزنامهها با من مصاحبه کردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک هدیه حسابی برای من آوردند.
✨جوان پشت میز گفت: اول برای رضای خدا کار کردی اما بعد خرابش کردی! آرزوی اجر دنیایی کردی و مزدت را هم گرفتی درسته؟
🍂گفتم راست می گویی.. همه اینها درست است.
بعد با حسرت عظیمی گفتم: چه کار کنم دستم خیلی خالیه.
☘جوان پشت میز گفت:خیلی ها کارهایشان را برای خدا انجام میدهند اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند. بعضی ها کارهای خالصانه را در همان دنیا نابود میکنند!
🌾حسابی به مشکل خورده بودم.. اعمال خوبم به خاطر شوخی ها و صحبت های پشت سر مردم و غیبتها نابود میشد و اعمال زشت من باقی می ماند.
🍃البته وقتایی که یک کار خالصانه انجام داده بودم همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت میشد،چرا که در قرآن آمده بود: ان الحسنات یذهبن السیئات..کارهای نیک گناهان را پاک میکند.
🌿زیارت های اهل بیت در نامه عمل من بسیار تاثیر مثبت داشت.البته زیارت های با معرفتی که با گناه آلوده نشده بود.
🌕اما خیلی سخت بود!
هر روزِ ما دقیق بررسی و حسابرسی میشد کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار می گرفت.
🍀به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم اواسط دهه هشتاد!
🥀 یکدفعه جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله الحسین ۵ سال از اعمال شما را بخشیدیم و این ۵ سال بدون حساب طی می شود.
💥با تعجب پرسیدم یعنی چی؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می ماند.
❄️نمیدانید چقدر خوشحال شدم.۵ سال بدون حساب و کتاب!!
گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟
🍀 همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند..
ادامه دارد..
#حلول_ماه_رمضان_مبارک
♻️« جام طهور »
@tahoor133
✨سؤالات مسابقه شماره یک از قسمتهای 1 الی 6 کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 👇👇👇
سوال اول :
♻️ وقتی آن جوان پشت میز، یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل راوی داستان قرار دادن به یاد کدام آیه افتاد؟
✅1-وَ وُضِعَ الْكِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمينَ مُشْفِقينَ مِمَّا فيهِ وَ يَقُولُونَ يا وَيْلَتَنا ما لِهذَا الْكِتابِ لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً ( کهف 49)
✅2-إسراء : 14 اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيبا
✅3-لقمان : 16 يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ في صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطيفٌ خَبير
✅4. فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ (7)
وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (8زلزال)
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت ۷)
💥بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم.
دریکی از این سفرها پیرمرد کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت:
میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟
🔰خیلی دوست داشتم تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم.
♦️پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا گم نشود.تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد.
🍃حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمیگشت چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.
✔️روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم:چه میگویی آقا؟ این آقا زائر مولاست،این لباس قیمتش خیلی کمتر است...
🍀 خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم.
♦️ با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد...
🔆یکدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.
🌷جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند.
باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.
🍃 صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.
آزار مؤمن :
💥در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم.
❎ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت.
ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم.
♻️یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان و برگردد؟
💠 گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم.
🔷 صدای خس خسِ پای من بر روی برف از دور شنیده میشد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم...
🔸 یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد.
🔮فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند!
می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند.
🛡 برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.
📘 تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.
تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید.
من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم.
پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد.
🌾وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت .
🍀حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم!
🌒نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم.
⚡️از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد.
وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت.
💫 همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت.
💥سپس به آن جوان گفت:
من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند.
من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند.
💮جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟
دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...
♻️ خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...!
ادامه دارد..
به ما بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇👇
♻️« جام طهور »
@tahoor133
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت ۸)
☘️اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم:حرمت مومن از کعبه بالاتر است.
💥 در لابلای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مومنین برخوردم،کسی از دوستانم بود که خیلی با هم شوخی داشتیم و همدیگر را سرکار می گذاشتیم.
✔️ یکبار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و بدجوری ضایعش کردم.
موقع خداحافظی از او عذرخواهی کردم او هم چیزی نگفت.
🔅روز آخر که می خواستم برای عمل جراحی به بیمارستان بروم دوباره به او زنگ زدم و گفتم:
فلانی به تو خیلی بد کردم تو را یک بار ضایع کردم .بعد در مورد عمل جراحی گفتم تا گفت:
حلال کردم،ان شاالله که سالم برمیگردی.
👌آن روز در نامه عمل همان ماجرا را دیدم.
✅ جوان پشت میز گفت:
این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد، اگر رضایتش را نمی گرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را می دادی تا رضایتش را کسب کنی.
💠مگر شوخی است آبروی یک مومن را بردی!!
حسینیه :
♨️می خواستم همانجا زارزار گریه کنم.برای یک شوخی بی مورد دو سال عبادت هایم را دادم. برای یک غیبت بیمورد بهترین اعمال خوب من محو میشد...
🔘چقدر حساب خدا دقیق است،چقدر کارهای ناشایست را به حساب شوخی انجام دادیم و حالا باید افسوس بخوریم...
🍀 در این زمان جوان پشت میز گفت:
شخصی اینجاست که ۴ سال منتظر شماست، این شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود اما معطل شماست.
🔮با تعجب گفتم:از کی حرف میزنی؟
🔶ناگهان یکی از پیرمرد های مسجد مان را دیدم که در مقابل هم و در کنار همان جوان ایستاد.
خیلی ابراز ارادت کردوگفت:کجایی،چند سال منتظر تو هستم.
🔵بعد از کمی صحبت پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجد و بسیج مشغول فعالیت فرهنگی بودید تهمتی را در جمع به شما زدم،برای همین آمدم که حلالم کنید.
📙آن صحنه برایم یادآوری شد که مشغول فعالیت در مسجد بودم،کارهای فرهنگی بسیج و...
🔺این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بودند و پشت سر من حرف می زدند که واقعیت نداشت.
به من تهمت بدی زد و نیت ما را زیر سوال برد...
🔆آدم خوبی بود،اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود.
🌼به جوان پشت میز گفتم:
درسته ایشان آدم خوبی بوده اما من همینطوری از ایشان نمی گذرم ،دست من خالیست هرچه می توانی ازش بگیر.
🌺تازه معنای آیه ۳۷ سوره عبس را فهمیدم:
"هر کسی در روز جزا برای خودش گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد."
🌹جوان هم رو به من کرد و گفت:این بنده خدا یک #وقف انجام داده که خیلی با برکت بوده و ثواب زیادی برایش میآید.
🌿یک حسینیه را در شهرستان شما خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده می کنند.
🍃اگر بخواهی ثواب کل حسینیه اش را از اومی گیرم و در نامه عمل شما می گذارم تو او را ببخشی.
♦️با خودم گفتم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟؟خیلی خوبه.
🔰 بنده خدا پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد اما چارهای نداشتیم.
☘️ثواب یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخی.
🌾تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان یک چنین خیراتی را از دست می دهد پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت..
💥ما که به راحتی پشت سر افراد جامعه و دوستان و آشنایان خود هر چه می خواهیم می گوییم...
🌴 باز جوان پشت میز به عظمت آبروی مومن اشاره کرد و آیه ۱۹ سوره نور را خواند:
کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان رواج یابد برای آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است.
✨امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه میفرمایند:
هرکس آنچه را درباره مومنی ببیند یا بشنود برای دیگران بازگو کند از مصادیق این آیه است.
🍁ایستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه میکردم.
یکی آمد و دو سال نمازهای من را برد. دیگری آمد و قسمتی از کارهای خیر مرا برداشت.
بعدی....
⚡️ بلاتشبیه شبیه یک گوسفند که هیچ اراده ای ندارد و فقط نگاه می کند من هم نگاه میکردم. چون هیچ گونه دفاعی در مقابل دیگران نمی شد کرد.
🌾در دنیا انسان در دادگاه از خود دفاع میکند و خود را تا حدودی از اتهامات تبرئه میکند
♻️ اما اینجا مگر میشود چیزی گفت؟ حتی آنچه در فکر انسان بوده برای همه نمایان است چه برسد به اعمال...
ادامه دارد..
به ما بپیوندید
👇👇👇👇👇👇👇👇
♻️« جام طهور »
@tahoor133
خاکریز
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت ۸) ☘️اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم:حرمت مومن از کعب
#سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت 9)
✅«بیت المال»
✔️از ابتدای جوانی و از زمانی که خودم را شناختم به حق الناس و بیت المال بسیار اهمیت می دادم .👏
✅پدرم خیلی به من توصیه میکرد که مراقب بیت المال باش مبادا خودت را گرفتار کنی از طرفی من پای منبر ها و مسجد بزرگ شدم و مرتب این مطالب را میشنیدم .
لذا وقتی در سپاه مشغول به کار شدم سعی می کردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم به کار شخصی مشغول شوم اگر در طی روز کار شخصی داشتم و یا تماس تلفنی شخصی داشتم به همان میزان و کمی بیشتر اضافه کاری بدون حقوق انجام میدادند که مشکلی ایجاد نشود با خودم میگفتم حقوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است.👏
از طرفی در محل کار نیز تلاش می کردم که کارهای مراجعین را به دقت و با رضایت انجام دهم این موارد را در نامه عملم می دیدم جوان پشت میز به من گفت:
🔸 خدا را شکر کن که بیت المال برگردن نداری و گرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب میکردیم اتفاقا در همانجا کسانی را میدیدم که شدیداً گرفتار هستند.😢
گرفتار رضایت تمام مردم ، گرفتار بیت المال .
✅این را هم بار دیگر اشاره کنم که بعد زمان و مکان در آنجا وجود نداشت یعنی به راحتی می توانستم کسانی را که قبل از من فوت کردهاند ببینم با کسانی را که بعد از من قرار بود بیایند.
یا اگر کسی را میدیدم لازم به صحبت نبود به راحتی می فهمیدم که چه مشکلی دارد .
یکباره و در یک لحظه می شد تمام این موارد را فهمید .‼️
من چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال به آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمام مردم این کشور حتی آنها که بعدها به دنیا می آیند حلالیت طلبیدند 😭
❇️اما در یکی از صفحات این کتاب قطور یک مطلبی برای من نوشته بود که خیلی وحشت کردم.😱
یادم افتاد که یکی از سربازان در زمان پایان خدمت چند کتاب به واحد ما آورد و گذاشت روی طاقچه و گفت اینها باشه جا تا بقیه و سربازهایی که بعداً میان در ساعات بی کاری استفاده کنند کتابهای خوبی بود یک سال روی تاقچه بود باز هایی که شیفت شب بودن یا ساعات بیکاری داشتند استفاده میکردند بعد از مدتی من از آن واحد به مکان دیگری منتقل شدم همراه با وسایل شخصی که می بردم کتابها را هم بردن یک ماه از حضور من برام با حد گذشت احساس کردم که این کتابها استفاده نمی شود شرایط مکان جدید با واحد قبلی فرق داشت و سازها و پرسنل کمتر اوقات بیکاری داشتند لذا کتاب ها را به همان مکان قبلی منتقل کردم و گفتم اینجا باشه بهتر استفاده میشه .
☘️جوان پشت میز اشارهای به این ماجرای کتابها کرد و گفت این کتاب ها جزو بیت المال و برای آن مکان بود شما بدون اجازه آنها را به مکان دیگری گردی اگر آنها را نگه می داشتی و به مکان اول نمی آوردی باید از تمام پرسنل و سربازانی که در آینده هم به واحد شما می آمدند حلالیت می طلبیدی!
واقعا ترسیدم . 😨
با خودم گفتم : من از کتابها استفاده شخصی نکردم.
بہ منزل نبرده بودم ، بلکه بہ واحد دیگرے بردم کہ بیشتر استفاده شود ،خدا بہ داد کسانی برسد کہ #بیت_المال را ملک شخصی خود کردهاند!!! 🤧
❇️در همان زمان، یکی از دوستان همکارم را دیدم. ایشان از بچههاے با اخلاص و مؤمن درمجموعه دوستان ما بود. او مبلغ قابل توجهی را از فرمانده خودش بہ عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را براے واحد خودشان خریداری کند.
اما این مبلغ رابہ جاے قرار دادن در کُمد اداره، در جیب خودش گذاشت!
او روز بعد، در اثر یک سانحه رانندگی درگذشت.
حالا وقتی مرا در آن وادے دید،بہ سراغم آمد و گفت: خانواده فکر کردند ڪہ این پول براے من است و آن را هزینه کردهاند. تو رو خدا برو و بہ آن ها بگو این پول را بہ مسئول مربوطه برسانند. من اینجا گرفتارم. تو رو خدا براے من کارے بکن.
تازه فهمیدم کہ چرا برخی بزرگان اینقدر در مورد #بیت_المـل حساس هستند.
راست میگویند کہ مرگ خبر نمی کند.[من بعدها پیغام این بنده خدا رابہ خانواده اش رساندم. ولی نتوانستم بگویم ڪہ چطور اورا دیدم]
در سیره پیامبر گرامی اسلام🥀 نقل است:
✔️ روز حرکت از سرزمین خیبر، ناگهان بہ یکی از یاران پیامبر تیری اصابت کردو همان دم شهید شد.
یارانش همگی گفتند:
بهشت براو گوارا باد. خبر بہ پیامبرص رسید. ایشان فرمودند:
من با شما هم عقیده نیستم، زیرا عبایی کہ برتن او بود از #بیت_المال بود و او بی اجازه برده و روز قیامـت بہ صورت آتش او را احاطه خواهد کرد.🤧
در این لحظه یکی از یاران پیامبر گفت: من دو بند کفش بدون اجازه برداشته ام.
حضرت فرمود: آن را برگردان و گرنه روز قیامت بہ صورت آتش در پایت قرار می گیرد.
مسابقه کتابخوانی « سه دقیقه در قیامت، وصیت نامه سردار سلیمانی و حدیث بسیار مهم عنوان بصری»
✨با یک میلیون جایزه نقدی 👇
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
مسابقه شماره 5 از قسمت 10 کتاب سه دقیقه در قیامت و شرح آن👇👇👇
#سه_دقیقه_در_قیامت (قسمت 10)
💠 صدقه
🔰در میان روزهایی که بررسی اعمال آن ها انجام شد، یکی از روزها برای من خاطره ساز شد.
چون در آن وضعیت، ما به باطن اعمال آگاه میشدیم .یعنی ماهیت اتفاقات وعلت برخی وقایع رامی فهمیدیم.
چیزی که امروزه به شانس بیان میشود، اصلاً آنجا مورد تأیید نبود، بلکه تمام اتفاقات زندگی به واسطه برخی علتها رخ میداد.
✅ روزی در دوران جوانی با اعضای سپاه به اردوی آموزشی رفتیم.
کلاس های روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسید
نمیدانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم.
♻️بیشتر نیروها خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند، من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن، آن ها را از خواب بیدار می کردیم!
برای همین یک چادر کوچک، به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند.
شب دوم اردو بود که باز هم بقیه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان که بخوابیم.
البته بگذریم از اینکه هر چه ثواب اعمال خیر داشتم، به خاطر این کارها از دست دادم!😱
وقتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم یک نفر سر جای من خوابیده!
من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، برای خودم یک رختخواب قشنگ درست کرده بودم.
چادر ما چراغ نداشت ومتوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده، فکر کردم یکی از بچه ها می خواهد من را اذیت کند، لذا همینطور که پوتین پایم بود، جلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم!
🔰 یکباره دیدم حاج آقا...که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید وقلبش را گرفته وداد می زد کی بود؟
چی شد؟ وحشت کردم .
سریع ازچادر آمدم بیرون.
بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچهها برای اینکه من را اذیت کنن، به حاج آقا گفتن که این جای حاضر و آماده برای شماست!
اما لگد خیلی بدی زده بودم.
بنده خدا یک دستش به قلبش بودو یک دستش به پشتش! 😄
حاج آقا آمد از چادر بیرون و گفت: الهی پات بشکنه،😱 مگه من چیکار کردم که اینجوری لگدزدی؟
اومدم جلو و گفتم: حاج آقا غلط کردم. ببخشید.
من با کسی دیگه شما را اشتباه گرفتم.
اصلاً حواسم نبود که پوتین پام کردم و ممکنه ضربه شدید باشه.
🔸خلاصه اون شب خیلی معذرت خواهی کردم.
بعد به حاج آقا گفتم: شرمنده، شما برید بخوابید، من می رم تو ماشین می خوابم، فقط با اجازه بالش خودم را برمیدارم.
چراغ برداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو برداشتم دیدم یک عقرب 🦂به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار داره!
حاج آقا هم اومد داخل و هر طوری بود عقرب رو کشتیم.
🔸حاجی نگاهی به من کرد و گفت: جون من رو نجات دادی، اما بد لگدی زدی، هنوز درد دارم.
من هم رفتم توی ماشین خوابیدم .
روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم.
همان شب، من درحین تمرین در باشگاه ورزش های رزمی پایم شکست.
✅ اما نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز برنامه عمل من، کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود.
جوان پشت میز به من گفت:
آن عقرب مأموربود که تو را بکشد.
اما صدقه ای که آن روز دادی مرگ تو را به عقب انداخت!
همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه رادیدم...
عصر همان روز، خانم من زنگ زد و گفت:
فلانی که همسایه ماست ،خیلی مشکل مالی داره.
هیچی برای خوردن ندارن.
اجازه میدی از پولهایی که کنار گذاشتی مبلغی بهشون بدم.
گفتم: آخه این پول ها رو گذاشتم برا خرید موتور.
اما عیب نداره. هر چقدر می خوای بهشون بده.
جوان گفت: #صدقه مرگ تو را عقب انداخت.
اما آن روحانی که لگد خورد؛ ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را میخورد.
ولی به نفرین ایشان، پای تو هم در روز بعد شکست.
بعد به اهمیت صدقه دادن و خیرخواهی برای مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند:
" کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را برپا می دارند و از آنچه به آن ها روزے داده ایم پنهان و آشکار انفاق می کنند، تجارت (پرسودی) را امید دارند که نابودے و کساد در آن نیست."
یا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرموده اند:
صدقه دادن، هفتاد بلا از بلاهاے دنیا را دفع میکند و صدقه دهنده از مرگ بد رهایی می یابد.
البته این نکته را باید ذکر کنم که من در آنجا مدت عمر خود را دیدم که چیز زیادے از آن نمانده بود .
اما به من گفته شد که صدقات،صله رحم، نماز جماعت و زیارت اهل بیت علیهم السلام و حضور در جلسات دینی و هر کاری که برای رضای خدا انجام دهی جزو عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می گردد.
مسابقه کتابخوانی « سه دقیقه در قیامت، وصیت نامه سردار سلیمانی و حدیث بسیار مهم عنوان بصری»
✨با یک میلیون جایزه نقدی 👇
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
خاکریز
مسابقه شماره 5 از قسمت 10 کتاب سه دقیقه در قیامت و شرح آن👇👇👇 #سه_دقیقه_در_قیامت (قسمت 10) 💠 صدقه
#سه_دقیقه_در_قیامت(قسمت 11)
💠 #گره_گشایی
🔰 بیشترمردم از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم بہ سادگی عبور میکنند.
✅ اگر انسان بتواند حتی قدمی کوچک در حل گرفتارے بندگان خدا بردارد، اثر آن را در این جهان و در آن سوے هستی بہ طور کامـل خواهد دید.
در بررسی اعمال خود، مواردے را دیدم کہ برایم بسیار عجیب بود.😲
🌸مثلاً شخصی از من آدرس می خواست من او را کامل راهنمایی کردم.
او هم دعا کرد و رفت.
من نتیجه دعاے او را بہ خوبی در نامـه عملم مشاهده کردم! 👏
یا اینکه وقتی کارے براے رضاے خدا و حل مشکل مردم انجام میدادم ، اثر آن در زندگی روزمره ام مشاهده میشد.
♻️ اینکه ما در طی روز، حوادثی را از سر میگذرانیم و میگوییم خوب شد اینطور نشد.
یا میگوییم :
خدا رو شکر کہ از این بدتر نشد،👈بہ خاطر دعاے خیر افرادے است کہ مشکلی از آنها برطرف کردیم.
من هر روز براے رسیدن بہ محل کار، مسیرے طولانی را در اتوبان طی میکنم.
همیشه در طی مسیر، اگر ببینم کسی منتظر ماشین است، حتماً او را سوار می کنم.
🌸 یک روز هوا بارانی بود.
پیرزنی با یڪ ساڪ پر از وسایل زیر باران مانده بود.
با اینکہ خطرناڪ بود اما ایستادم و او را سوار کردم.
ساڪ وسایل او گلی شده و صندلی را کثیف کرد، اما چیزے نگفتم. 👏
پیرزن تا بہ مقصد برسد مرتب براے امـوات من دعا کرد و صلوات فرستاد.
بعد هم خواست کرایہ بدهد کہ نگرفتم و گفتم:
هرچه می خواهی بدهی براے اموات ما #صلوات بفرست.
من در آن سوے هستی، بستگان و اموات خود را دیدم...
📗#معرفی_کتاب📗
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت روایتی است از خاطرات یکی از مدافعان حرم که در جریان عمل جراحی بمدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک در اتاق عمل، دوباره به زندگی برمی گردد؛ اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی سخت است.
به دلیل درخواست راوی کتاب هویت وی در این کتاب به صورت ناشناس باقی مانده است.
آنچه میخوانید نتیجه چندین مصاحبه و دیدار و شرح ماجرایی نادر است که برای این جانباز اتفاق افتاده است.
در این کتاب که بسیار مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته و نقدها و تفسیرهایی هم بر آن شده است، حقایقی درباره مرگ، برزخ، حال انسان در برزخ و بسیاری مطالب دیگر درباره حیات پس از مرگ خواهید خواند.
برزخ طبق آیات و روایات فاصله میان مرگ تا قیامت کبری است.
برزخ قیام و زندگی جدید و جهانی نو است؛ خواه گودالی از گودالهای دوزخ باشد، یا باغی از باغهای بهشت.
پس برزخ معبر و دالان ورودی به قیامت و حشر اکبر است و انسان در ادامه ی مسیر زندگی دنیا وارد جهان برزخ می شود، که سراسر آگاهی و حیات است.
اگر دوست دارید حقایقی حیرتانگیز از دنیای پس از مرگ بدانید، این کتاب را حتما بخوانید.
........................
👇👇👇
✅ مطالعه کتاب سه دقیقه در قیامت ( به صورت pdf و همچنین مطالعه قسمت به قسمت) با جلب رضایت مؤلف کتاب در کانال زیر با جوایز ارزنده👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
🎁🎁 جوایز 👇
🌸 نفر اول 300 هزار تومان
🌸 نفر دوم 250 هزار تومان
🌸 نفر سوم 200 هزار تومان
🌸 نفر چهارم 150 هزار تومان
🌸 نفر پنجم 100 هزار تومان
🌸 نفر ششم و هفتم هر کدام 50 هزار تومان
برای مشاهده سوال و پاسخ به آن به کانال زیر بپیوندید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
مسابقه شماره 8 (کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 12) 👇👇👇
💠 #با_نامحرم
🔻خیلی مطلب در موضوع ارتباط #با_نامحرم شنیده بودم.
🔷 اینکه وقتی یڪ مرد و زن #نامحرم در یڪ مکان خلوت قرار میگیرند، نفر سوم آن ها شیطان است.
🔷 یا وقتی جوان بہ سوے خدا حرکت می کند، شیطان با ابزار جنس مخالف به سوی او می آید و...
🔷 یا در جایی دیگر بیان شده کہ در اوقات بیکاری،شیطان به سراغ فکر انسان می رود و...
🔴 خیلی از رفقای مسجدے و مذهبی را دیده بودم کہ بہ خاطر اختلاط #با_نامحرم، گرفتار شیطان و وسوسه ها شدند و در زندگی بہ مشکلات مختلفی دچار شدند. 😨
🔻این موضوع فقط بہ مردان اختصاص نداشت.
زنانی کہ #با_نامحرم در تماس بودند نیز بہ همین دردسرها دچار بودند.
🔰 اینجا بود کہ کلام نورانی حضرت زهرا❤️ علیهاالسلام را درڪ میکردم کہ می فرمودند: 👇
بهترین (حالت) براے زنان این است کہ (بدون ضرورت) مردان #نامحرم را نبینندو #نامحرمان نیز آنان را نبینند".
✅ شکر خدا از دوره جوانی اوقات بیکارے نداشتم کہ بخواهم بہ موضوعات اینگونہ فکرکنم و در همان ابتداے جوانی شرایط ازدواج براے من فراهم شد.
🔻اما در کتاب اعمال من، یک موضوع بود کہ خدا را شکر بہ خیر گذشت.
♻️ درسال های اولی کہ موبایل آمده بود براے دوستان خودم با گوشی پیامک می فرستادم.
بیشتر پیام هاے من شوخی و لطیفه و... بود.😁
آن زمان تلگرام و شبکههاے اجتماعی نبود.
لذا از پیامک بیشتر استفاده می شد.
🔷 رفقاے ما هم در جواب براے ماجُک میفرستادند.
♻️او گفت:
"اگر علاقمند باشی و براے شما شهادت نوشته باشند،
هر نگاه حرامی کہ شما داشته باشید، شش ماه شهادت شما را بہ عقب میاندازد" 😱😱😱
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🍀یادمه اردوی خواهران برگزار شده بود به من گفتند شما باید پیگیر برنامه های تدارکاتی این اردو باشی.
♦️مربیان خواهر کار اردو را پیگیری میکنند، اما برنامه تغذیه و توزیع غذا با شماست.از سربازها هم استفاده نکنید.
💥 سه وعده در روز با ماشین حامل غذا به محل اردوی میرفتم و غذا را می کشیدم و روی میز می چیدم و با هیچکس حرفی نمیزدم.
🔅روز اول یکی از دخترانی که در اردو بود دیرتر از بقیه آمد و وقتی احساس کرد که اطرافش خلوت است خیلی گرم شروع به سلام و احوالپرسی کرد.
🔴سرم پایین بود فقط جواب سلام را دادم.
روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد، هیچ عکس العملی نشان ندادم.
🔥خلاصه هر بار که به این اردوگاه می آمدم با برخورد شیطانی این دختر جوان روبرو بودم اما خدا توفیق داد که واکنشی نشان ندادم.
🍃 شنیده بودم که قرآن در بیان توصیفی اینگونه زنان می فرماید: مکر و حیله زنان بسیار بزرگ است.
🌾در بررسی اعمال وقتی به این اردو رسیدیم،جوان پشت میز به من گفت:
اگر در مکر و حیله آن زن گرفتار می شدی، به جز آبرو، کار و حتی خانواده ات را از دست میدادی‼️
🔰برخی گناهان اثر نامطلوب این گونه در زندگی روزمره دارد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨ از دیگر مواردے کہ در آنجا با آن برخورد داشتم و خیلی مرا عذاب داد، ماجراے شوخی با یکی از همکارانم بود.
🔰یڪی از دوستان همکارام، فرزند شهید بود.
خیلی با هم رفیق بودیم و شوخی میکردیم.
🔷 یڪبار دوست دیگر ما، بہ شوخی بہ من گفت:
🔻تو باید برے با مادر فلانی ازدواج کنی تا با هم فامیل بشوید.
💠اگه ازدواج کنی فلانی هم می شه پسرت!
از آن روز بہ بعد، سر شوخی ما باز شد.
من دیگه این رفیق را پسرم صدا می کردم. ‼️
♨️ هر زمان به منزل دوستم میرفتم و مادر این بنده خدا را می دیدیم، ناخودآگاه می خندیدم.
بعد احساس کردم کہ این کار خیلی بد است.
✅ هم در مورد یک #نامحرم اینطور حرف میزنیم و هم آبروے یڪ مادر را...
💠 بہ دوستم گفتم:
بہ مادرت بگو مارا حلال کند.
خوب نیست چنین شوخی هایی داشته باشیم.
در آن وادے وانفسا، پدر همین رفیق من در مقابلم قرار گرفت. 😱
همان شهیدے کہ ما در مورد همسرش شوخی می کردیم.
🔴 ایشان با ناراحتی گفت:
چہ حقی داشتید در مورد یڪ زن #نامحرم و یڪ انسان اینطور شوخی کنید؟
خیلی شرمنده شده بودم.
🔷 خدا را شکر، چون بعد از مدتی از این کار دست کشیدم و طلب حلالیت کردم مشکلی پیش نیامد.
🔰 اما ظاهراً دوست من فراموش کرده بود بہ مادرش چیزے بگوید و حلالیت بطلبد.😢
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
شرح کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت :👇👇👇
🔴قَالَ رسول الله❤️ صلي الله عليه وآله وسلم :
♻️ وَ مَنْ صَافَحَ امْرَأَةً حَرَاماً جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَغْلُولًا ثُمَّ يُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ
🔴 وَ مَنْ فَاكَهَ امْرَأَةً لَا يَمْلِكُهَا حُبِسَ بِكُلِّ
كَلِمَةٍ كَلَّمَهَا فِي الدُّنْيَا أَلْفَ عَامٍ فِي النَّارِ
🔴 وَ الْمَرْأَةُ إِذَا طَاوَعَتِ الرَّجُلَ فَالْتَزَمَهَا حَرَاماً أَوْ قَبَّلَهَا أَوْ بَاشَرَهَا حَرَاماً أَوْ فَاكَهَهَا وَ أَصَابَ مِنْهَا فَاحِشَةً فَعَلَيْهَا مِنَ الْوِزْرِ مَا عَلَى الرَّجُلِ فَإِنْ غَلَبَهَا عَلَى نَفْسِهَا كَانَ عَلَى الرَّجُلِ وِزْرُه
✅ پیامبر گرامی اسلام می فرماید:👇
💫 و هر كس با زن نامحرم دست دهد، روز قيامت در حالى كه دستهايش در زنجير است وارد مىشود و فرمان ورود او به دوزخ صادر مىگردد.😱😢
⛔️ و هر كس با زن نامحرم شوخى كند، (با جنبه شهوانی )
براى هر كلمه اى كه در دنيا با او سخن گفته است
هزار سال او را در دوزخ♨️ زندانى مىكنند.😱😱😱
❇️ و آن زن اگر از روى ميل خود را در اختيار او قرار دهد و مرد او را در برگيرد يا ببوسد يا با او مزاح و شوخى نمايد و كار زشتى مرتكب شود،
بر آن زن نيز همان گناهى كه بر مرد است خواهد بود♨️
⭕️ و اگر مرد به زور از او كام گيرد گناه خودش و گناه زن بر عهده اوست.
🔰منبع:ثواب الاعمال وعقاب الاعمال 280
خاکریز
🔴مسابقه شماره 8 (کتاب سه دقیقه در قیامت قسمت 12) 👇👇👇
سؤالات مسابقه شماره 8 (#سه_دقیقه_در_قیامت ) 👇👇👇
خاکریز
مسابقه شماره 8 (کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 12) 👇👇👇 💠 #با_نامحرم 🔻خیلی مطلب در موضوع ارتباط #با_نامحرم
(کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 13) 👇👇👇
💠 #باغ_بهشت
🔰از دیگراتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم، این بود که برخی بستگان و آشنایان که قبلاً از دنیا رفته بودند را دیدار کردم.
🌼یکی از آنها عموے خدابیامرز من بود.
🔸او در بیمارستان هم کنارمن بود.
او را دیدم کہ در یڪ باغ بزرگ قرار دارد.
♻️ سؤال کردم:
عمو این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند؟ 😧
✅گفت:
من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم.
🌼پدر ما یڪ باغ بزرگ را به عنوان ارث براے ما گذاشت.
شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند و سود فروش محصولات را به مادر ما بدهد.
اما او با چند نفر دیگر کارے کردند که باغ از دست ما خارج شد. 😢
آن ها باغ را بین خودشان تقسیم کردند و فروختند و ... هیچکدام آن ها عاقبت به خیر نشدند.😱
🔸در اینجا نیز همه آن ها گرفتارند.
چون با اموال چند یتیم این کار را کردند.
✔️حالا این باغ را به جاے باغی که در دنیا از دست دادم به من داده اند تا با یارے خدا در قیامت به باغ اصلی برویم.
☘️بعد اشاره به درب دیگر باغ کرد وگفت:
🌸این باغ دو درب دارد که یکی از درب های باغ برای پدر شماست که به زودے باز می شود.
💫 در نزدیکی باغ عمویم، یڪ باغ بزرگ بود که سرسبزی آن مثال زدنی بود.
🔸این باغ متعلق به یکی از بستگان ما بود.
او به خاطر یه وقف بزرگ، صاحب این باغ شده بود.
🔥همینطور که به باغ اوخیره بودم، یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد!😱
💥این فامیل ما بنده خدا باحسرت به اطرافش نگاه می کرد.
من ازاین ماجرا شگفت زده شدم.
با تعجب گفتم چرا باغ شما سوخت؟!‼️
♻️او هم گفت:
پسرم، همه اینها از بلایی است که پسرم برسر من می آورد.😢
او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین وقف شده به من برسد.😭
این بنده خدا با حسرت این جملات را تکرار میکرد.
🔰 بعد پرسیدم: حالا چه میشود؟
چه کار باید بکنید؟
گفت:
✨مدتی طول میکشد تا دوباره با ثواب خیرات، باغ من آباد شود، به شرطی که پسرم نابودش نکند.
💫من در جریان ماجرای او و زمین وقفی و پسر ناخلفش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم...
آنجا می توانستیم به هر کجا که می خواهیم سر بزنیم،
یعنی همین که اراده می کردیم، بدون لحظه ای درنگ، به مقصد میرسیدیم! 😲
پسرعمه ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود.
یک لحظه دوست داشتم جایگاهش را ببینم.
بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم.
☘️ مشکلی که در بیان مطالب آنجاست،عدم وجود مشابه در این دنیاست.
یعنی نمی دانیم زیباییهای آنجا را چگونه توصیف کنیم؟!
✳️ کسی که تاکنون شمال ایران ودریا و سرسبزی جنگلها را ندیده و هیچ تصویر و فیلمی از آنجا مشاهده نکرده، هر چه برایش بگوییم، نمی تواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد کند.
حکایت ما با بقیه مردم همینگونه است.
🔸اما باید بگونه ای بگویم که بتواند به ذهن نزدیک باشد.
من وارد باغ بزرگی شدم که انتهای آن مشخص نبود.
خاکریز
(کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 13) 👇👇👇 💠 #باغ_بهشت 🔰از دیگراتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم، این بود
(کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 14) 👇👇👇
☘️از روی چمن هایی عبور می کردم که بسیار نرم و زیبا بودند.
بوی عطر گل های مختلف🌼🌸🌹 مشام انسان را نوازش می داد.
✳️ درختان آنجا، همه نوع میوه اے را درخود داشتند.
میوه هایی زیبا ودرخشان.
من بر روی چمن ها دراز کشیدم.
💫گویی یک تخته نرم و راحت شبیه پرقو بود.
بوی عطر همه جا را گرفته بود.
نغمه پرندگان و صدای شرشر آب رودخانه به گوش میرسید.
اصلاً نمیشود آنجا را توصیف کرد.
♻️ به بالای سرم نگاه کردم.
درختان میوه و یک درخت نخل 🌴 پر از خرما را دیدم.
با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه ای دارد؟
✨یکباره دیدم درخت نخل 🌴 به سمت من خم شد.
من دستم را بلند کردم و یڪی از خرما ها را چیدم و داخل دهان گذاشتم.
✅نمیتوانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم.
در اینجا اگر چیزے خیلی شیرین باشد، باعث دلزدگی می شود.
اما آن خرما نمی دانید چقدر خوشمزه بود.
✔️ از جا بلند شدم.
اما با خودم گفتم:
بهتراست سریعتر بروم به سمت قصر پسرعمه ام.
ناگفته نماند.
آنطرف رود، یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود.
نمیدانم چطور توصیف کنم.
با تمام قصرهاے دنیا متفاوت بود.
چیزے شبیه قصرهاے یخی که در کارتون های دوران بچگی میدیدیم، تمام دیوارهاے قصر نورانی بود.
💥می خواستم به دنبال پلی براے عبور از رودخانه باشم،اما متوجه شدم، اگر بخواهم می توانم از روے آب عبور کنم!
از روے آب گذشتم و مبهوت قصر زیباے پسر عمه ام شدم.
وقتی با او صحبت میکردم، میگفت:
✅ ما در اینجا در همسایگی اهل بیت علیهم السلام هستیم.
✅ما میتوانیم به ملاقات امامان برویم و این یکی از نعمتهای بزرگ بهشت برزخی است.
✳️ حتی میتوانیم به ملاقات دوستان شهید و شهداے محل و دوستان و بستگان خود برویم.
خاکریز
(کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 14) 👇👇👇 ☘️از روی چمن هایی عبور می کردم که بسیار نرم و زیبا بودند. بوی
مسابقه شماره 10
(کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 15 ) 👇👇👇
💠#جانبازے_در_رکاب_مولا❤️
🔰 سال ۱۳۸۸ توفیق شد که در اواخر ماه رجب و اوایل ماه شعبان، زائر مکه و مدینه باشم.
🔸 ما مُحرم شدیم و وارد مسجد الحرام شدیم.
بعداز اتمام اعمال، به محل قرار کاروان آمدم.
روحانی کاروان به من گفت:
☘️سه تا از خواهران کاروان الان آمدند، شما زحمت بکش و این سه نفر را برای طواف ببر و برگرد.
💫خسته بودم، اما قبول کردم.
سه تا از خانمهای جوان کاروان به سمت من آمدند.
تا نگاهم به آنها خورد سرم را پایین انداختم.👏
🔸یک حوله اضافه داشتم.
یک سر حوله را دست خودم گرفتم و سر دیگرش را در اختیار آنها قرار دادم.
❇️ گفتم: من درطی طواف نباید برگردم.
حرم الهی هم به خاطر ماه رجب شلوغ است.
شما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیایید.
🔸یکی دو ساعت بعد، با خستگی فراوان به محل قرار کاروان برگشتم در حالی که اعمال آن ها تمام شده بود و در کل این مدت، اصلاً به آن ها نگاه نکردم و حرفی نزدم.👌
وظیفهاے براے انجام طواف آن ها نداشتم، اما فقط براے رضاے خدا این کار را انجام دادم. 👏
در آن روزهایی که ما در مکه مستقر بودیم ،خیلی ها مرتب به بازار می رفتند و...اما من به جاے اینگونه ڪارها، چندین بار براے طواف اقدام کردم.
🌸 ابتدا یه نیت رهبر معظم انقلاب 🥀و سپس یه نیابت شهدا،🌹 مشغول طواف شدم و از تمام فرصتها براے کسب معنویات استفاده کردم.
در آن لحظاتی که اعمال من محاسبه میشد ، جوان پشت میز به این موارد اشاره ڪرد وگفت:
🌼🌼 ثواب طواف هایی که به نیابت از دیگران انجام دادے، دو برابر در نامه اعمال خودت ثبت می شود.
✅ اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم.
زیارت ها به خوبی انجام میشد.
در قبرستان بقیع، تمام افراد ناخودآگاه اشک میریختند.😢
حال عجیبی درکاروان ایجاد شده بود.
✳️ یک روز صبح زود در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم، متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسربچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته، جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم.
🔸بعد به سمت انتهای قبرستان رفتم.
♻️ من در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم.
همان مأمور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد.
✔️ وقتی در مقابل قبر رسیدم، یکباره کنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسی و با صداے بلند گفت:
✳️چی می گی؟
دارے لعن می کنی؟
👈گفتم: نخیر.
دستم رو ول کن.
♻️ اما او همینطور داد می زد و با سر و صدا، بقیه مأمورین را دور خودش جمع کرد.
درهمین حالا یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمؤمنین علیهم السلام زد.😡😡
🔸 تا این حرف زشت از دهان او خارج شد و بقیه زائران شنیدند،دیگر سکوت را جایز ندانستم.
یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم. 👌
بلافاصله چهارمأمور به سرمن ریختند و شروع به زدن کردند.😱
❇️ یکی از مأمورین ضربه ے محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها اذیتم می کرد.
چند نفر از زائران جلو آمدند و مرا از زیر دست آن ها خارج کردند.
من توانستم با کمک آن ها فرار کنم.
روزهاے بعد، وقتی براے حرم می رفتم، سر و صورتم را با چفیه می بستم.
چون دوربینهاے بقیع، مرا شناسایی کرده بود و احتمال داشت بازداشت شوم.
خلاصه اینکه آن سفر، براے من به یاد ماندنی شد.
🔰🔰 اما در لحظات بررسی اعمال، ماجراے درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند:
💫 شما خالصانه و فقط به عشق مولا علی ❤️ علیهم السلام با آن مأمور درگیر شدے و کتف شما آسیب دید.
براے همین ثواب #جانبازی_در_رکاب_مولا علی علیهم السلام در نامه عمل شما ثبت شده است!
•┈┈••••✾•🌿🌼🌺🌼🌿•✾•••┈┈•
✅ مطالعه کتاب سه دقیقه در قیامت ( به صورت pdf و همچنین مطالعه قسمت به قسمت) با جلب رضایت مؤلف کتاب در کانال زیر با جوایز ارزنده👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
خاکریز
مسابقه شماره 10 (کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 15 ) 👇👇👇 💠#جانبازے_در_رکاب_مولا❤️ 🔰 سال ۱۳۸۸ توفیق
مسابقه شماره 11
(کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 16 ) 👇👇👇
شهید و شهادت
🔰 در این سفر کوتاه به قیامت نگاه من به شهید و شهادت تغییر کرد، علت آن هم چند ماجرا بود:
🔷یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل تلاش فوق العادهای داشت که بچهها را جذب میکرد.
♦️خالصانه فعالیت میکرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت.
▪️ این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد
🔶من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود.
ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود.
🔵 اما سوالی که در ذهن من بود تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود!
☘️ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم.
هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود...
🌾 در جایی دیگر یکی از دوستان پدرم که اوایل جنگ شهید شده بود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سپرده شده بود را دیدم.
🍁 اما او خیلی گرفتار بود و اصلاً در رتبه شهدا قرار نداشت.
تعجب کردم تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود!
⚡️خودش گفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم به دنبال کاسبی و خرید و فروش بودم که برای خرید جنس به مناطق مرزی رفتم که آنجا بمباران شد.
💥بدن ما با شهدای رزمنده به شهر منتقل شد و فکر کردند من رزمنده ام و...
🌸 اما مهم ترین مطلبی که از شهدا یادم ماند مربوط به یکی از همسایگان ما بود.
🌒 خوب به یاد داشتم که در دوره دبستان آخر شب وقتی از مجلس قرآن به سمت منزل آمدیم از یک کوچه باریک و تاریک عبور کردیم.
💥از همان بچگی شیطنت داشتم، زنگ خانه مردم را می زدیم و سریع فرار می کردیم.
💥یک شب دیرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افتادم. همان کوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدن یک چسب را به زنگ یک خانه چسبانده اند، صدای زنگ قطع نمیشد.
✨ پسر صاحبخانه یکی از بسیجیان مسجد محل بود، بیرون آمد چسب را از روی زنگ جدا کرد و نگاهش به من افتاد.
❄️شنیده بود که من قبلا از این کارها کرده ام، برای همین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت باید به پدرت بگویم چه کار می کنی!
🌿 هرچه اصرار کردم که من نبودم بی فایده بود.مرا مقابل منزل ما برد و پدرم را صدا زد.پدرم خیلی عصبانی شد و جلوی چشم همه حسابی مرا کتک زد.
🥀 این جوان بسیجی که در اینجا قضاوت اشتباهی داشت در روزهای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید.
🌿 این ماجرا و کتک خوردن به ناحق من در نامه اعمالم نوشته شده بود که به جوان پشت میز گفتم:
❓ چطور باید حقم را از آن شهید بگیرم او در مورد من زود قضاوت کرد!
♻️جوان گفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید.
من اجازه دارم آنقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید راضی شوی.
🔆خیلی خوشحال شدم و قبول کردم.حدود یکی دو سال از گناهان اعمال من پاک شد تا جوان پشت میز گفت راضی شدی؟
گفتم بله عالیه.
🔆لبته بعدا پشیمان شدم که چرا نگذاشتم تمام اعمال بدم را پاک کند..
اما باز بد نبود.
✅ همان لحظه آن شهید را دیدم و روبوسی کرد،خیلی از دیدنش خوشحال شدم.گفت: با اینکه لازم نبود اما گفتم بیایم از شما حلالیت بطلبم.
هرچند شما هم به خاطر کارهای گذشته در آن ماجرا بی تقصیر نبودی...
•┈┈••••✾•🌿🌼🌺🌼🌿•✾•••┈┈•
✅ مطالعه کتاب سه دقیقه در قیامت ( به صورت pdf و همچنین مطالعه قسمت به قسمت) با جلب رضایت مؤلف کتاب در کانال زیر با جوایز ارزنده👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
خاکریز
مسابقه شماره 11 (کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 16 ) 👇👇👇 شهید و شهادت 🔰 در این سفر کوتاه به قیامت
محتوای مسابقه شماره 12
(کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 17 ) 👇👇👇
((حق الناس و حق النفس ))
🍀از وقتی که مشغول به کار شدم حساب سال داشتم.
یعنی همه ساله اضافه درآمدهای خودم را مشخص میکردم و یک پنجم آن را به عنوان خمس پرداخت میکردم.
🔰با اینکه روحانیان خوبی در محل داشتیم اما یکی از دوستان گفت: یک پیرمرد روحانی در محل ما هست خمس را ایشان بده و رسیدش را بگیر.
☘️ در زمینه خمس خیلی احتیاط می کردم. مراقب بودم که چیزی از قلم نیفتد.
♦️من از اواسط دهه ۷۰ مقلد رهبر مقام معظم انقلاب شدم، یادم هست آن سال خمس من به ۲۰ هزار تومان رسید.
🌿 وقتی خمس را پرداخت کردم به آن پیرمرد تاکید کردم که رسید دفتر رهبری را برایم بیاورد.
هفته بعد وقتی رسید همه را آورد.
🍃 با تعجب دیدم که رسید دفتر آیت الله ...است!
گفتم:این رسید چیه! اشتباه شده من به شما تاکید کردم مقلد رهبری هستم.
🔆 او هم گفت فرقی ندارد! با عصبانیت برخورد کردم و گفتم باید رسید دفتر رهبری را برایم بیاورید من به شما تاکید کردم که خمس من میخواهم به دفتر ایشان برسد.
🌿هفته بعد یک رسید بدون مهر برایم آورد که نفهمیدم صحیح است یا نه.
از آن سال بعد هم خمسم رامستقیم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واریز میکردم.
🔴یکی دو سال بعد خبر دار شدم پیر مرد روحانی از دنیا رفت بعدها متوجه شدم که این شخص خمس چند نفر دیگر را همینجور جابجا کرده.
♦️همین پیرمرد را دیدم اوضاع آشفته حالی داشت، در زمینه حق الناس به خیلی ها بدهکار و گرفتار بود.
❗️برخی آدم های عادی وضعیت بهتری از این شخص داشتند.😢
♨️ پیرمرد پیش من آمد و تقاضا کرد حلالش کنم؟ انقدر اوضاع او مشکل داشت با رضایت من چیزی تغییر نمی کرد.
♻️من هم قبول نکردم. در اینجا بود که جوان پشت میز به من گفت: این هایی که می بینی این کسانی که از شما حلالیت میطلبند یا شما از آنها حلالیت می طلبی کسانی هستند که از دنیا رفته اند .حساب آنها که هنوز در دنیا هستند مانده تا زمانی که آنها هم در بر زخ وارد شوند.
🔰دوباره در زمینه حق الناس با من صحبت کرد و گفت:
وای به حال افرادی که سالها عبادت کرده اند اما حق الناس را رعایت نکردند.
♻️ این را هم بدان اگر کسی در زمینه حق الناس به شما بدهکار بود و او را در دنیا ببخشید
۱۰ برابر آن در نامه عمل ثبت میشود اما اگر به برزخ کشیده شود همان مقدار خواهد بود.
♨️ اما یکی از مواردی که مردم نسبت به آن دقت کمتری دارند حق الله است می گویند دست خداست و ان شاالله خداوند میگذرد.
❎ حق الناس هم که مشخص است، اما در مورد حق النفس یعنی حق بدن ً حساسیتی بین مردم دیده نمی شود!
❗️ گویی حق بدن را هم خدا بخشیده
اما در آن لحظات وانفسا موردی را در پرونده ام دیدم که مربوط به حق و در حق النفس میشد.
💠در روزگار جوانی با رفقا و بچههای محل برای تفریح به باغ های اطراف شهر رفتیم، کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد. از سیگار نفرت داشتم آن روز با وجود کراهت برای اینکه انگشتنما نشوم سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم.
❎ حالم بد شد سرفه کردم انگار تنگی نفس داشتم بعد از آن دیگر هیچ وقت سراغ قلیان و سیگار نرفتم.
♨️این صحنه را به من نشان دادند و گفتند تو که میدانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یک بار را کشیدی؟؟ تو حق النفس را رعایت نکردی و باید جواب بدهی!
💥 انسان های مذهبی و خوبی را میدیدم که به حق النفس اهمیت نداده بودند و آنها به خاطر سیگار قلیان به بیماری و مرگ دچار شده بودند و در آن شرایط به خاطر ضرر زدن به بدن گرفتار بودند...
ادامه دارد...
•┈┈••••✾•🌿🌼🌺🌼🌿•✾•••┈┈•
✅ مطالعه کتاب سه دقیقه در قیامت ( به صورت pdf و همچنین مطالعه قسمت به قسمت) با جلب رضایت مؤلف کتاب در کانال زیر با جوایز ارزنده👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
خاکریز
محتوای مسابقه شماره 12 (کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 17 ) 👇👇👇 ((حق الناس و حق النفس )) 🍀از وقتی
مسابقه شماره 15 (کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 18 ) 👇👇👇
(( تشکیل خانواده و صله حم ))
🍃در مورد تشکیل خانواده شاید احتیاجی به هیچ تذکری نباشد، چون در دین ما ازدواج، سنت پیامبر اسلام معرفی شده و تکامل نیمی از دین انسان مشروط به ازدواج و تشکیل خانواده است.
🌸 وقتی هم که فرزندی متولد شود خیرات و برکات بر اهل خانه نازل می شود.
اما باید این را هم اشاره کرد که در دنیا خیلی از مشکلات و به خصوص تشکیل خانواده همراه با سختی و گرفتاری است.
❤️خداوند در آیه ۴ سوره بلد میفرماید: به درستی که ما انسان را در سختی و رنج آفریده ایم.
🌟 اما در آن سوی هستی مشاهده کردم که هر بار انسان در کنار خانواده و همسر خود قرار می گیرد خیرات و برکات الهی بر او نازل می گردد.
🌹 و برای همین است که پیامبر فرمودند: در پیشگاه خداوند تعالی نشستن مرد در کنار همسر خود از اعتکاف در مسجد من محبوب تر است .
بحار الانوار جلد 104 ص 132
🍀از طرفی بسیاری از خیرات انسان توسط فرزند برای او ارسال می شود، شاید هیچ باقیات صالحاتی بهتر از فرزند صالح برای انسان نباشد.
♦️از نوجوانی یاد گرفته بودم که هر کار خوبی انجام می دهم یا اگر صدقه می دهم ثواب آن را به روح تمام کسانی که به گردن من حق دارند از آدم تا خاتم و تمام اموات شیعه و پدران و مادران ما هدیه کنم.
🌿 به همین خاطر آن سوی هستی پدر بزرگم را همراه با جمعی که در کنارش بودند مشاهده کردم.
💥 آنها مرتب از من تشکر میکردند و میگفتند: ما به وجود اولادی مثل تو افتخار میکنیم. خیرات و برکاتی که از سوی تو برای ما ارسال شده بسیار مهم و کارگشا بود.
💫 ما همیشه برای تو دعا می کنیم تا خداوند بر توفیقات تو بیفزاید.
💠در میان بستگان ما خیلی از افراد در فامیل ازدواج می کنند، من هم با دختر دایی خودم ازدواج کردم.
🌷 از طرفی بسیار اهل صله رحم هستم بیشتر مواقع به دنبال حل مشکلات فامیل هستم و به همه سر میزنم و برکت این مطلب را هم در زندگی خود دیده ام.
🔆 دعای خیلی از اهل فامیل همواره مشکل گشای گرفتاریهای من بوده.
✔️ حتی به من نشان دادند که در برخی از گرفتاری ها و مشکلات مردم و حوادث سختی که شاید منجر به مرگ میشد با دعای فامیل و والدین برطرف شده...
🌺 چرا که امام صادق می فرماید: صله ارحام اخلاق را نیکو، دست را با سخاوت، دل و جان را پاک، و روزی را زیاد میکند و مرگ را به تاخیر میاندازد.
خاکریز
مسابقه شماره 15 (کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 18 ) 👇👇👇 (( تشکیل خانواده و صله حم )) 🍃در مورد تش
مسابقه شماره 16 (کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 19 ) 👇👇👇
🌿 خیلی سخت بود. حساب و کتاب خیلی دقیق ادامه داشت .ثانیه به ثانیه را حساب میکردند .
زمانهایی که در محل کار حضور داشتم را بررسی میکردند که به بیت المال خسارت زده ام یا نه...
🙏 خدا رو شکر این مراحل به خوبی گذشت. زمان هایی را که در مسجد و هیئت حضور داشتم محاسبه کردند و گفتند دو سال از عمرت را اینگونه گذراندی که جزو عمرت حساب نمی کنیم.
می توانیم به راحتی از این دوسال بگذریم .
♦️در آنجا برخی دوستان همکاران و آشنایان را میدیدم، بدن مثالی آنهایی را در آنجا می دیدم که هنوز در دنیا بودند!
🍀 میتوانستم مشکلات روحی و اخلاقی آنها را ببینم، عجیب بود که برخی از دوستان همکارم را دیدم که به عنوان شهید و بدون حساب و بررسی اعمال به سوی بهشت برزخی میرفتند.
🌸 چهره خیلی از آنها را به خاطر سپردم.به جوانی که پشت میز بود گفت:
برای بسیاری از همکاران و دوستان از شهادت را نوشتهاند به شرطی که خودشان با اعمال اشتباه توفیق شهادت را از بین نبرند.
💠 به جوان پشت میز گفتم: چه کار کنم که من هم توفیق شهادت داشته باشم ؟
🔴او هم اشاره کرد و گفت: در زمان غیبت امام عصر عجل الله ،رهبری شیعه با #ولی_فقیه است.
پرچم اسلام به دست اوست.
🍃همان لحظه تصویری از ایشان را دیدم!
🍀عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را میشناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش می کردند تا به ایشان صدمه بزنند اما نمی توانستند...
⛔️ اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم و متوجه آنها شدم، اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود.
♨️ خیلی ها را دیدم که به شدت گرفتار هستند حق الناس میلیونها انسان به گردن داشتند و از همه کمک می خواستند اما هیچ کس به آنها توجهی نمیکرد.
♻️مسئولینی که روزگاری برای خودشان کبکبه و دبدبه ای داشتن و غرق رفاه و راحتی در دنیا بودند حالا با التماس غرق در گرفتاری بودند...
🔆سوالاتی را از جوان پشت میز پرسیدم و جواب داد.
✅مثلاً در مورد امام عصر و زمان ظهور پرسیدم ایشان گفت:
باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود.
🚫 اما بیشتر مردم با وجود مشکلات امام زمان را نمی خواهند...اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیایی به ایشان مراجعه میکنند...
بعد مثال زد و گفت: مدتی پیش مسابقه فوتبال بود، بسیاری از مردم در مکان های مقدس امام زمان را برای نتیجه این بازی قسم می دادند...
✅از نشانه های ظهور سوال کردم،از اینکه اسرائیل و آمریکا مشغول دسیسه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری میکنند...
🌺 جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: نگران نباش اینها کفی برآب هستند و نیست و نابود می شوند، شما نباید سست شوید باید ایمان خود را از دست ندهید.
🌴نکته دیگری که آنجا شاهد بودم انبوه کسانی بود که زندگی دنیای خود را تباه کرده بودند آنها فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند...
🌸جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده است در درجه اول زندگی دنیای شما را آباد می کند و بعد آخرت را می سازد.
🌾 به من گفتند اگر آن رابطه پیامکی را ادامه میدادیم گناه بزرگی در نامه عمل از ثبت میشد و زندگی دنیایی تو را تحت شعاع قرار می داد.
🌼 در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستادهاند.
🍀 از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتن متوجه شدم که مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند .
🍁وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی میشد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد خانم روی خودش را برمی گرداند، اما وقتی به عمل خوبی می رسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود.
🌹 اما توجه من به مادرم حضرت زهرا بود،در دنیا ارادت ویژه به بانوی دو عالم داشتم و در ایام فاطمیه روضه خوانی داشته و سعی میکردم که همواره به یاد ایشان باشم.
💥ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نیز از اولاد حضرت زهرا به حساب میآمدیم.
حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود.
💐کم کم تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم...برای شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش...
🥀از اینکه برخی اعمال من معصومین علیه السلام را ناراحت می کردم می خواستم از خجالت آب شوم خیلی ناراحت بودم...
🍁 بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود چیز زیادی در کتاب اعوالم نمانده بود...
🍀از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز نیامده بودند.
خاکریز
مسابقه شماره 16 (کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 19 ) 👇👇👇 🌿 خیلی سخت بود. حساب و کتاب خیلی دقیق ادا
(کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 20 ) 👇👇👇
بازگشت
کمتر از یک لحظه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند.
دستگاه شوک چند بار به بدن من زدند تا به قول خودشان بیمار احیا شد.
♦️روح به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم.
هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم و هم ناراحت که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشتم.
پزشکان کار خود را تمام کرده بودن،در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شده بودم و بعد هم با ایجاد شک مرا احیا کردند.
🔰در تمام لحظات، شاهد کارهای ایشان بودم.
مرا به ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدن برگشت.
حالم بهتر شده بود، توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمیخواستم حتی برای لحظهای از آن لحظات زیبا دور شوم.
🍃 من در این ساعات تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی را داشتم را با خودم مرور میکردم.
چقدر سخت بود،چه شرایط سختی را طی کردم و بهشت برزخی را با تمام نعمت هایش دیدم.
افراد گرفتار را دیدم.
من تا چند قدمی بهشت رفتم.
مادرم حضرت زهرا با کمی فاصله مشاهده کردم و مشاهده کردم که مادر ما در دنیا و آخرت چه مقامی دارد...
🌸حالا برای من تحمل دنیا واقعا سخت بود.
دقایقی بعد دو خانم پرستار وارد سالن شدند. آنها میخواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند.
💠 همین که از دور آمدند از مشاهده چهره یکی از آن ها واقعا وحشت کردم من او را مانند یک گرگ می دیدم که به من نزدیک میشد...
💥مرا به بخش منتقل کردند برادر و برخی از دوستانم بالای سرم بودند.
🔆 یکی دو نفر از بستگان میخواستن به دیدنم بیایند..
آنها از منزل خارج شده و به سمت بیمارستان در حال در راه بودند...
به خوبی اینها را متوجه شدم،اما یک باره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت زده شدم....
🔰بدنم لرزید و به همراهان گفتم: تماس بگیر و بگو فلانی برگرده تحمل هیچکس را ندارم.
💥احساس میکردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است، باطن اعمال و رفتار...
🔅به غذایی که برای آوردن نگاه نمیکردم میترسیدم باطن غذا را ببینم...
✔️ دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم برخی از دوستان آمده بودند تا من تنها نباشم،اما وجود آنها مرا بیشتر تنها میکرد.
☘️ بعد از آن تلاش کردم تا رویم را به سمت دیوار برگردانم. میخواستم هیچ کس نبینم.
⚠️ یکباره رنگ از چهره ام پرید! صدای تسبیح خدا را از در و دیوار می شنیدم...
♻️ دو سه نفری که همراه من بودند به توصیه پزشک اصرار می کردند که من چشمانم را باز کنم
اما نمی دانستند که من از دیدن چهره اطرافیان ترس دارم.
❎ آن روز در بیمارستان با دعا و التماس از خدا خواستم که این حالت برداشته شود نمیتوانستم ادامه دهم.
💠خدا را شکر این حالت برداشته شد اما دوست داشتم تنها باشم.دوست داشتم در خلوت خودمان را در مورد حسابرسی اعمال دیده بودم و مرور کنم.
چقدر لحظات زیبایی بود آنجا،زمان مطرح نبود،آنجا احتیاج به کلام نبود.
با یک نگاه آنچه میخواستیم منتقل میشد.حتی برخی اتفاقات را دیدم که هنوز واقع نشده بود.
✅ برخی مسائل را متوجه شدم که گفتنی نیست و در آخرین لحظات حضور در آن وادی برخی دوستان و همکاران را مشاهده کردم که شهید شده بودن!
🔷می خواستم بدانم این ماجرا رخ داده یا نه به همین خاطر از نزدیکانم خواستم از احوال آن چند نفر برایم خبر بگیرند تا بفهمم زنده اند یا شهید شده اند؟!
🔷گفتند همه رفقای شما سالم هستند.
تعجب کردم، پس منظور از این ماجرا چه بود؟
من آنها را در حالی که با شهادت وارد برزخ شدند مشاهده کرده بودم.
🌼چند روزی بعد از عمل وقتی حالم کمی بهتر شد مرخص شدم.اما فکرم به شدت مشغول بود.
☘️ یک روز برای این که حال و هوایم عوض شود با خانوم و بچه ها به بیرون رفتیم .به محض اینکه وارد بازار شدیم پسر یکی از دوستان را دیدم که از کنار ما رد شد و سلام کرد.
🍁 رنگم پرید! به همسرم گفتم: این فلانی نبود؟
همسرم گفت: آره خودش بود.
این جوان اعتیاد داشت و دائم دنبال کارهای خلاف بود .
☄️برای به دست آوردن پول مواد همه کاری میکرد.گفتم این مگه نمرده؟ من خودم دیدمش که اوضاع و احوال خیلی خراب بود.
⚡️مرتب به ملائکه خدا التماس می کرد حتی من علت مرگش را هم میدانم.
خانومم با لبخند گفت: مطمئن هستی که اشتباه ندیدی؟حالا علت مرگش چی بود؟
گفتم اون بالای دکل مشغول دزدیدن کابل های فشار قوی برق بوده که برق اون رو میگیره و کشته میشه!
خانمم گفت: فعلا که سالم و سرحال بود.
آن شب وقتی برگشتیم خونه خیلی فکر کردم.پس نکند آن چیزهایی هم که من دیدم توهم بوده!
❄️ دو سه روز بعد خبر مرگ این جوان پخش شد.از دوست دیگرم که اورا میشناخت سوال کردم ،گفت: بنده خدا تصادف کرده.
🍂من بیشتر توی فکر فرو رفتم، چون من خودم این جوان را دیده بودم حال و روز خوشی نداشت.
اعمال،گناهان،حق الناس.. حسابی گرفتارش
خاکریز
(کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 20 ) 👇👇👇 بازگشت کمتر از یک لحظه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده و ت
(مسابقه شماره 17کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 21 ) 👇👇👇
مدافعان حرم
🔆 یقین داشتم که ماجرای شهادت همکاران من واقعی است.
اما در روزگاری که خبری از شهادت نبود چطور این حرف را ثابت می کردم...
💠به همین خاطر چنین چیزی نگفتم اما هر روز که برخی از همکاران مرا میدیدم یقین داشتم که یک شهید را که تا مدتی بعد به محبوب خود خواهد رسید ملاقات می کنم.
💥احساس عجیبی در ملاقات با این دوستان داشتم می خواستم بیشتر از قبل با آنها حرف بزنم... یک شهید را که به زودی به ملاقات خدا میرفت میدیدم.
❄️ اما چطور این اتفاق می افتد آیا جنگی در راه است؟؟
🌾 چهارماه بعد از عمل جراحی، مهرماه سال ۹۴ بود که در اداره اعلام شد کسانی که علاقمند به حضور در صف مدافعان حرم هستند می توانند ثبت نام کنند.
💐 جنب و جوشی در میان همکاران افتاد آنها که فکرش را میکردم همگی ثبتنام کردند. من هم با پیگیری بسیار توفیق یافتم تا پس از دوره آموزش تکمیلی راهی سوریه شوم.
✨ مرتب از خدا میخواستم که همراه با مدافعان حرم به کاروان شهدا ملحق شوم.
هیچ علاقهای به حضور در دنیا نداشتم
🍃 مگر اینکه بخواهم برای رضای خدا کاری انجام دهم. دیده بودم که شهدا در آن سوی هستی چه جایگاهی دارند لذا آرزو داشتم همراه با آنها باشم.
🌱 کارهایی را انجام دادم وصیتنامه و هر کاری که فکر میکردم باید جبران کنم انجام دادم.
🍀 آماده رفتن شدم، به یاد دارم که قبل از اعزام خیلی مشکل داشتم با رفتن من موافقت نمی شد...
✅اما بعد به سرعت تمام کارهایم درست شد و اعزام شدم.
🔅ناگفته نماند که بعد از ماجراهایی که در اتاق عمل برای من پیش آمد کل رفتار و اخلاق من تغییر کرد.
💥دیگر خیلی مراقب بودم تاکسی را نرنجانم .حق الناس و ... دیگر از آن شوخی ها و سرکار گذاشتن ها خبری نبود.
☘️ یکی دو شب قبل از عملیات رفقای صمیمی بنده که سالها با هم همکار بودیم دور هم جمع شدیم.
🌴 یکی از آنها گفت شنیدم که شما در اتاق عمل حالتی شبیه به مرگ پیدا کردید.خلاصه خیلی اصرار کرد که تعریف کنم اما قبول نکردم.
🔷چون برای یکی دو نفر خیلی سربسته حرف زده بودم و آنها باور نکردند و به خاطر تصمیم گرفتم دیگر برای کسی حرفی نزنم.
🌾 جواد محمدی، سید یحیی براتی، سجاد مرادی، عبدالمهدی کاظمی، برادر مرتضی زارع و شاهسنایی در کنار هم مرا به یکی از اتاق ها بردند و اصرار کردند که باید تعریف کنی.
🔷 من کمی از ماجرا را گفتم، رفقا منقلب شدند..
خصوصاً در مسئله حق الناس و مقام شهادت!
🌿 چند روز بعد در یکی از عملیاتها حضور داشتم مجروح شدم و افتادم جراحت سطحی بود.
اما درست در تیررس دشمن افتاده بودم هیچ کس نمیتوانست آن نزدیک شود.
🍃شهادتین این را گفتم. منتظر بودم با یک گلوله از سوی تک تیرانداز تکفیری به شهادت برسم.
⚡️ در این شرایط بحرانی جواد محمدی و مهدی کاظمی خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند.
✨آنها سریع من را به سنگر منتقل کردند. ناراحت شدم و گفتم: برای چه این کار را کردید ممکن بود همه ما را بزنند!
💥 جواد گفت: تو باید بمانی و بگویی در آن سوی هستی چه دیدی ...
🌕چند روز بعد باز این افراد در جلسه از من خواستند که از برزخ بگویم. نگاهی به چهره تک تک آنها کردم و گفتم چند نفر از شما فردا شهید می شوید...
💥سکوت عجیبی در جلسه حاکم شد. با نگاههای خود التماس میکردم که سکوت نکنم. من تمام آنچه را دیده بودم را گفتم.
❄️ از طرفی برای خودم نگران بودم نکند من در جمع اینها نباشم اما نه ان شالله که هستم.
🌸جواد با اصرار از من سوال میکرد و من جواب میدادم.
در آخر گفت: چه چیزی بیشتر از همه آن طرف به درد ما میخورد؟
🌕 گفتم بعد از اهمیت به نماز و نیت الهی و خالصانه، هرچه می توانید برای خدا و بندگان خدا کار کنید..
💥روز بعد یادم هست که یکی از مسئولین جمهوری اسلامی در مورد مسائل نظامی اظهارنظری کرده بود که برای غربیها خوراک خوبی ایجاد شد...
🍀 خیلی از رزمندگان مدافع حرم از این صحبت ناراحت بودند.
🌷جواد محمدی همان مسئول را به من نشان داد و گفت: میبینی پس فردا همین مسئولی که اینطور خون بچه ها را پایمال میکند از دنیا میرود و میگویند شهید شد!!
🔥خیلی آرام گفتم: آقا جواد!من مرگ این آقا را دیدم..در همین سالها طوری از دنیا میرود که هیچ کاری نمیتوانند برایش انجام دهند!!
☄️حتی نحوه مرگش هم نشان خواهد داد که از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته...
✨ چند روز بعد آماده عملیات شدیم جیره جنگی را گرفتیم و تجهیزات را بستیم.
خودم را حسابی برای شهادت آماده کردم.
💫 آرپیجی برداشتم و در کنار رفقایی که مطمئن بودم شهید میشوند قرار گرفتم.
گفتم اگر پیش اینها باشم بهتره احتمالا با تمام این افراد همگی با هم شهید میشویم.
🌱جواد محمدی خودش را به من رساند و پیش من آمد و گفت داریم میریم برای عملیات و خیلی حساسیت منطقه بالاست.
کتاب زیبای «سه دقيقه در قيامت».mp3
35.94M
💐 صوت کامل کتاب زیبای #سه_دقيقه_در_قيامت 💐
#کتاب_صوتی
⚠️ حجم فایل 👈 34 مگابایت
•┈┈••••✾•🌿🌼🌺🌼🌿•✾•••┈┈•
✅ مطالعه کتاب سه دقیقه در قیامت ( به صورت pdf، مطالعه قسمت به قسمت و کتاب صوتی) با جلب رضایت مؤلف کتاب در کانال زیر با جوایز ارزنده👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
خاکریز
(مسابقه شماره 17کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 21 ) 👇👇👇 مدافعان حرم 🔆 یقین داشتم که ماجرای شهادت
( کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 22 👈 آخرین قسمت ) 👇👇👇
( کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت قسمت 22 👈 آخرین قسمت ) 👇👇👇
مدافعان وطن
🔆 مدتی حال و روز من خیلی خراب بود بارها تا نزدیکی شهادت میرفتم اما شهید نمیشدم...
⛔️ به من گفته بودند هر نگاه حرام حداقل ۶ ماه شهادت آن را برای آنها که عاشق شهادت هستند عقب میاندازد...
❎ روزی که عازم سوریه بودم این پرواز با پرواز آنتالیا همزمان بود.
دختران جوان با لباسهایی بسیار زننده در مقابلم قرار گرفتند و من ناخواسته به آنها نگاهم افتاد.
♻️ بلند شدم و جای خود را تغییر دادم. هرچی میخواستم حواس خودم را پرت کنم نمی شد،
اما دوستان من در جایی قرار گرفتند که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد.
🔥 دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند... هر چه بود ایمان و اعتقاد من آزمایش شد.
گویی شیطان و یارانش آمده بودند تا به من ثابت کنند هنوز آماده نیستی.
💥با اینکه در مقابل عشوههای آنها هیچ حرف و عکسالعملی نداشته ام متاسفانه در این آزمون قبول نشدم.
⚡️در میان دوستانی که با هم در سوریه بودیم چند نفر دیگر را میشناختم ان ها را نیز جزو شهدا دیده بودم میدانستم که آنها نیز شهید خواهند شد..
❄️ یکی از آنها علی خادم بود پسر ساده و دوست داشتنی سپاه، آرام بود و بااخلاص...
✨ همیشه جایی مینشست تا نگاهش آلوده به نگاه حرام نشود.
🍃 در جریان شهادت رفقای ما علی مجروح شد با من به ایران برگشت و با خودم فکر کردم که علی به زودی شهید میشود اما چگونه و کجا ؟!
🌿یکی از رفقای ما که او هم در جمع شهدا دیده بودم اسماعیل کرمی بود در ایران بود.
🌸حتی در جمع مدافعان حرم هم حضور نداشت اما من او را در جمع شهدا دیده بودم...
شهدایی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت می شدند..!
💥من و اسماعیل باهم دوست بودیم یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد،
یک ساعتی با هم صحبت کردیم گفت قرار است برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود.
🌿 مسائل امنیتی در آن منطقه به گونهای است که دوستان پاسدار برای ماموریت به آنجا اعزام می شدند. فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم گفتند رفته سیستان.
🌴 یک باره با خودم گفتم نکند باب به شهادت از آنجا برای او باز شود .مدتی گذشت. با دوستان در ارتباط بودم.
🌾 در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد،خبر کوتاه بود!
⚡️ یک انتحاری وهابی خودش را به اتوبوس سپاه میزند و ده ها رزمنده را که ماموریتشان به پایان رسیده بود را به شهادت میرساند...
🔆 بعد از اینکه لیست شهدا را اعلام کردند علی خادم و اسماعیل کرمی هم جزو آنها بودند...
☘️ من هم بعد از شهادت دوستانم راهی مرزهای شرقی شدم. اما خبری از شهادت نشد.
💥یک روز دو پاسدار را دیدم که به مقر ما آمده اند ،با دیدن آنها حالم تغییر کرد.. من هر دوی آنها را دیده بودم که بدون حساب و در زمره شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند..
🔷 برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم: اسم هر دوی شما محمد است درسته؟ آنها تایید کردند و منتظر بودند که من صحبت خود را ادامه دهم اما بحث رو عوض کردم و چیزی نگفتم.
🍃باز به ذهن خود مراجعه کردم. چندنفر دیگر از نیروها برای من آشنا بودند.پنج نفر دیگر از بچه های اداره را مشاهده کردم که الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند،اما عروج آن ها رو هم دیده بودم. آن پنج نفرم به شهادت می رسند.
✨چند نفری را در خارج اداره دیدم که آن ها هم...
🌾دیدن هر روزه این دوستان بر حسرت من می افزاید، خدایا نکند مرگ ما شهادت نباشد. به قول برادر علیرضا قزوه:
💫وقتی که غزل نیست شفای دل خسته
🍀دیگر چه نشینیم به پشت در بسته؟
💫رفتند چه دلگیر و گذشتند چه جانسوز
🍀آن سینه زنان حرمش دسته به دسته
💫می گویم و می دانم از این کوچه تاریک
🍀راهی است به سر منزل دل های شکسته
💫در روز جزا جرئت بر خواستنش نیست
🍀پایی که به آن زخم عبوری ننشسته
💫قسمت نشود روی مزارم بگذارند
🍀سنگی که گل لاله به آن نقش نبسته
♻️تا آخر عاقبت ما چه باشد...شهادت قسمت ما هم میشود یانه...
🌾و اما یک نکته خیلی مهم اینکه ماها تو زندگی روزمره خیلی جاها بهمون تلنگر وارد میشه و کتاب سه دقیق در قیامت به قول نویسنده خودش اشاره داره به اینکه خدا میخواسته احتمالا به وسیله اون تلنگری به بعضی از افرادی بزنه که هیچ وقت این چیزا رو جدی نمیگیرن...حتی یکی علمای دینی هم خواب دیده بود که حضرت معصومه علیها السلام در خواب فرمودن: بیشتر مشکل مردم این هست که قیامت را جدی نمیگیرن،در این مورد ان شالله بیشتر کار کنیم....
🌺اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک...
التماس دعا
پایان...
سه دقیقه در قیامت 39.mp3
33.48M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه سی و نهم
🎙 استاد امینی خواه
🔹 ثواب و آثار صدقه در روایات
🔹تقابل صدقه و شیطان
🔹 نیت در صدقه
🔹بهترین نوع صدقه
🔹فضیلت صدقه در روز جمعه
🔹صدقه در خفا
🔹 صدقه در روز و شب
🔹خزانهدار صدقه
🔹استجابت دعا و صدقه
🔹صورت ملکوتی صدقه
🔹انواع متنوع صدقه
🔹پرورش یافتن صدقه
🔹سپرِ صدقه
🔹صدقه با واسطه
🔹صدقه قبل از اینکه در دست سائل برسد، در دست خدا قرار میگیرد
🔹لبخند زدن خدا به ما
🔹 از خدا، دستگیری دیگران را بخواهیم
🔹 رحم دیدن و رحم کردن با صدقه
🔹صدقه یکی از موارد انفاق است