eitaa logo
خاکریز
1.5هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
14.9هزار ویدیو
141 فایل
﷽ 💥خاکریز : مهمترین اخبار سیاسی و تحلیلیِ روز دنیا، روانشناسی، مشاوره، طب اسلامی و...👇 https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴مسابقه شماره 9 (کتاب سه دقیقه در قیامت قسمت 13) 👇👇👇
خاکریز
مسابقه شماره 8 (کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 12) 👇👇👇 💠 #با_نامحرم 🔻خیلی مطلب در موضوع ارتباط #با_نامحرم
(کتاب 13) 👇👇👇 💠 🔰از دیگراتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم، این بود که برخی بستگان و آشنایان که قبلاً از دنیا رفته بودند را دیدار کردم. 🌼یکی از آنها عموے خدابیامرز من بود. 🔸او در بیمارستان هم کنارمن بود. او را دیدم کہ در یڪ باغ بزرگ قرار دارد. ♻️ سؤال کردم: عمو این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند؟ 😧 ✅گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. 🌼پدر ما یڪ باغ بزرگ را به عنوان ارث براے ما گذاشت. شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند و سود فروش محصولات را به مادر ما بدهد. اما او با چند نفر دیگر کارے کردند که باغ از دست ما خارج شد. 😢 آن ها باغ را بین خودشان تقسیم کردند و فروختند و ... هیچکدام آن ها عاقبت به خیر نشدند.😱 🔸در اینجا نیز همه آن ها گرفتارند. چون با اموال چند یتیم این کار را کردند. ✔️حالا این باغ را به جاے باغی که در دنیا از دست دادم به من داده اند تا با یارے خدا در قیامت به باغ اصلی برویم. ☘️بعد اشاره به درب دیگر باغ کرد وگفت: 🌸این باغ دو درب دارد که یکی از درب های باغ برای پدر شماست که به زودے باز می شود. 💫 در نزدیکی باغ عمویم، یڪ باغ بزرگ بود که سرسبزی آن مثال زدنی بود. 🔸این باغ متعلق به یکی از بستگان ما بود. او به خاطر یه وقف بزرگ، صاحب این باغ شده بود. 🔥همینطور که به باغ اوخیره بودم، یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد!😱 💥این فامیل ما بنده خدا باحسرت به اطرافش نگاه می کرد. من ازاین ماجرا شگفت زده شدم. با تعجب گفتم چرا باغ شما سوخت؟!‼️ ♻️او هم گفت: پسرم، همه‌ این‌ها از بلایی است که پسرم برسر من می آورد.😢 او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین وقف شده به من برسد.😭 این بنده خدا با حسرت این جملات را تکرار می‌کرد. 🔰 بعد پرسیدم: حالا چه می‌شود؟ چه کار باید بکنید؟ گفت: ✨مدتی طول می‌کشد تا دوباره با ثواب خیرات، باغ من آباد شود، به شرطی که پسرم نابودش نکند. 💫من در جریان ماجرای او و زمین وقفی و پسر ناخلفش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم... آنجا می توانستیم به هر کجا که می خواهیم سر بزنیم، یعنی همین که اراده می کردیم، بدون لحظه ای درنگ، به مقصد می‌رسیدیم! 😲 پسرعمه ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود. یک لحظه دوست داشتم جایگاهش را ببینم. بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم. ☘️ مشکلی که در بیان مطالب آنجاست،عدم وجود مشابه در این دنیاست. یعنی نمی دانیم زیبایی‌های آنجا را چگونه توصیف کنیم؟! ✳️ کسی که تاکنون شمال ایران ودریا و سرسبزی جنگل‌ها را ندیده و هیچ تصویر و فیلمی از آنجا مشاهده نکرده، هر چه برایش بگوییم، نمی تواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد کند. حکایت ما با بقیه مردم همینگونه است. 🔸اما باید بگونه‌ ای بگویم که بتواند به ذهن نزدیک باشد. من وارد باغ بزرگی شدم که انتهای آن مشخص نبود.
سوال اول: 🔰باغ زیبای عموی راوی نتیجه چه عملی از او بود؟ 🌸 1) به جای آن باغی دنیائی بود که مال آنها بود ولی توسط چند نفر غصب شده بود. 🌸🌸 2) به علت خوش اخلاقی و اعمال خیر ِ مقبول او به او هدیه شده بود. 🌸🌸🌸 3) به جای صبر بر مصایب به او داده تعلق گرفته بود.
سوال دوم : 🔰چرا باغ یکی از بستگان راوی می سوخت و دوباره آباد می شد؟ 🌼 1) به خاطر پسر ناخلفش 🌼🌼 2) بازتاب اعمال بدش در دنیا بود 🌼🌼🌼 3) به علت حق الناس
سوال سوم : 🔰 آیا شیعیان می توانند در بهشت در همسایگی اهلبیت علیهم السلام با شند؟ ♻️ 1) خیر . مقام آنها و جایگاهشان در بهشت خیلی با لا و والاست ♻️♻️ 2) بله ولی برای مدت محدود ♻️♻️♻️ 3) بله می توانند و حتی می توانند به ملاقات امامان بروند
جواب سوال سوم در قسمت 12 کتاب سه دقیقه در قیامت 👇👇👇
خاکریز
(کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 13) 👇👇👇 💠 #باغ_بهشت 🔰از دیگراتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم، این بود
(کتاب 14) 👇👇👇 ☘️از روی چمن هایی عبور می کردم که بسیار نرم و زیبا بودند. بوی عطر گل های مختلف🌼🌸🌹 مشام انسان را نوازش می داد. ✳️ درختان آنجا، همه نوع میوه اے را درخود داشتند. میوه هایی زیبا ودرخشان. من بر روی چمن ها دراز کشیدم. 💫گویی یک تخته نرم و راحت شبیه پرقو بود. بوی عطر همه جا را گرفته بود. نغمه پرندگان و صدای شرشر آب رودخانه به گوش می‌رسید. اصلاً نمی‌شود آنجا را توصیف کرد. ♻️ به بالای سرم نگاه کردم. درختان میوه و یک درخت نخل 🌴 پر از خرما را دیدم. با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه ای دارد؟ ✨یکباره دیدم درخت نخل 🌴 به سمت من خم شد. من دستم را بلند کردم و یڪی از خرما ها را چیدم و داخل دهان گذاشتم. ✅نمی‌توانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم. در اینجا اگر چیزے خیلی شیرین باشد، باعث دلزدگی می شود. اما آن خرما نمی دانید چقدر خوشمزه بود. ✔️ از جا بلند شدم. اما با خودم گفتم: بهتراست سریعتر بروم به سمت قصر پسرعمه ام. ناگفته نماند. آن‌طرف رود، یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود. نمی‌دانم چطور توصیف کنم. با تمام قصرهاے دنیا متفاوت بود. چیزے شبیه قصرهاے یخی که در کارتون های دوران بچگی می‌دیدیم، تمام دیوارهاے قصر نورانی بود. 💥می خواستم به دنبال پلی براے عبور از رودخانه باشم،اما متوجه شدم، اگر بخواهم می توانم از روے آب عبور کنم! از روے آب گذشتم و مبهوت قصر زیباے پسر عمه ام شدم. وقتی با او صحبت می‌کردم، می‌گفت: ✅ ما در اینجا در همسایگی اهل بیت علیهم السلام هستیم. ✅ما می‌توانیم به ملاقات امامان برویم و این یکی از نعمت‌های بزرگ بهشت برزخی است. ✳️ حتی می‌توانیم به ملاقات دوستان شهید و شهداے محل و دوستان و بستگان خود برویم.
حدیث بسیار زیبا از 🌼امیر المونین 🌼علیه السلام:👇 ✅ كسى كه ما را بدلش دوست داشته باشد و بزبانش ما را يارى كند ، و در ركاب ما با دشمنان ما بدستش جنگ كند 🌼او در بهشت با ما هم درجه است. ✳️ و كسى كه ما را بدلش دوست داشته باشد و بزبانش ما را يارى كند ، ولى در ركاب ما جنگ با دشمنان ما نصيبش نگردد 🌼او از كسى كه گفتم دو درجه پائين‏تر است ❇️ و كسى كه ما را بدلش دوست داشته باشد ولى نه بزبانش ما را يارى كند و نه بدستش 🌼 پس او در بهشت خواهد بود 🔰منبع : کتاب خصال شیخ صدوق ج‏2 629
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاکریز
(کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 14) 👇👇👇 ☘️از روی چمن هایی عبور می کردم که بسیار نرم و زیبا بودند. بوی
مسابقه شماره 10 (کتاب قسمت 15 ) 👇👇👇 💠❤️ 🔰 سال ۱۳۸۸ توفیق شد که در اواخر ماه رجب و اوایل ماه شعبان، زائر مکه و مدینه باشم. 🔸 ما مُحرم شدیم و وارد مسجد الحرام شدیم. بعداز اتمام اعمال، به محل قرار کاروان آمدم. روحانی کاروان به من گفت: ☘️سه تا از خواهران کاروان الان آمدند، شما زحمت بکش و این سه نفر را برای طواف ببر و برگرد. 💫خسته بودم، اما قبول کردم. سه تا از خانم‌های جوان کاروان به سمت من آمدند. تا نگاهم به آنها خورد سرم را پایین انداختم.👏 🔸یک حوله اضافه داشتم. یک سر حوله را دست خودم گرفتم و سر دیگرش را در اختیار آنها قرار دادم. ❇️ گفتم: من درطی طواف نباید برگردم. حرم الهی هم به خاطر ماه رجب شلوغ است. شما سر این حوله را بگیرید و دنبال من بیایید. 🔸یکی دو ساعت بعد، با خستگی فراوان به محل قرار کاروان برگشتم در حالی که اعمال آن ها تمام شده بود و در کل این مدت، اصلاً به آن ها نگاه نکردم و حرفی نزدم.👌 وظیفه‌اے براے انجام طواف آن ها نداشتم، اما فقط براے رضاے خدا این کار را انجام دادم. 👏 در آن روزهایی که ما در مکه مستقر بودیم ،خیلی ها مرتب به بازار می رفتند و...اما من به جاے اینگونه ڪارها، چندین بار براے طواف اقدام کردم. 🌸 ابتدا یه نیت رهبر معظم انقلاب 🥀و سپس یه نیابت شهدا،🌹 مشغول طواف شدم و از تمام فرصت‌ها براے کسب معنویات استفاده کردم. در آن لحظاتی که اعمال من محاسبه می‌شد ، جوان پشت میز به این موارد اشاره ڪرد وگفت: 🌼🌼 ثواب طواف هایی که به نیابت از دیگران انجام دادے، دو برابر در نامه اعمال خودت ثبت می شود. ✅ اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم. زیارت ها به خوبی انجام می‌شد. در قبرستان بقیع، تمام افراد ناخودآگاه اشک می‌ریختند.😢 حال عجیبی درکاروان ایجاد شده بود. ✳️ یک روز صبح زود در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم، متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسربچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته، جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم و به پسربچه تحویل دادم. 🔸بعد به سمت انتهای قبرستان رفتم. ♻️ من در حال خواندن زیارت عاشورا بودم که به مقابل قبر عثمان رسیدم. همان مأمور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد. ✔️ وقتی در مقابل قبر رسیدم، یکباره کنار من آمد و دستم را گرفت و به فارسی و با صداے بلند گفت: ✳️چی می گی؟ دارے لعن می کنی؟ 👈گفتم: نخیر. دستم رو ول کن. ♻️ اما او همینطور داد می زد و با سر و صدا، بقیه مأمورین را دور خودش جمع کرد. درهمین حالا یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمؤمنین علیهم السلام زد.😡😡 🔸 تا این حرف زشت از دهان او خارج شد و بقیه زائران شنیدند،دیگر سکوت را جایز ندانستم. یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم. 👌 بلافاصله چهارمأمور به سرمن ریختند و شروع به زدن کردند.😱 ❇️ یکی از مأمورین ضربه ے محکمی به کتف من زد که درد آن تا ماه ها اذیتم می کرد. چند نفر از زائران جلو آمدند و مرا از زیر دست آن ها خارج کردند. من توانستم با کمک آن ها فرار کنم. روزهاے بعد، وقتی براے حرم می رفتم، سر و صورتم را با چفیه می بستم. چون دوربین‌هاے بقیع، مرا شناسایی کرده بود و احتمال داشت بازداشت شوم. خلاصه اینکه آن سفر، براے من به یاد ماندنی شد. 🔰🔰 اما در لحظات بررسی اعمال، ماجراے درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند: 💫 شما خالصانه و فقط به عشق مولا علی ❤️ علیهم السلام با آن مأمور درگیر شدے و کتف شما آسیب دید. براے همین ثواب علی علیهم السلام در نامه عمل شما ثبت شده است! •┈┈••••✾•🌿🌼🌺🌼🌿•✾•••┈┈• ✅ مطالعه کتاب سه دقیقه در قیامت ( به صورت pdf و همچنین مطالعه قسمت به قسمت) با جلب رضایت مؤلف کتاب در کانال زیر با جوایز ارزنده👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1578631181Cf416aa6601