5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 بانوان تراز در آخرالزمان ...
ی جاهایی لازمه خانوما بیان وسط میدون✨
#میلاد_حضرت_زینب
آسیدمهدی..
اقایعبدالزینب...
شبولادتخانوم پیش صاحبتی
بهچیزیکهخودتخاصیرسیدی
پیشخودشجوندادی:)))
برامدعاکن...
عاقبتمنممثلخودتبشه...
شماکهلیاقتشوداشتیحاجاقا🙂
سفارشمارمپیشخانومبکن...
بهمنروسیالیاقتشهادتُبده.💔
#رفیقشهیدم
#میلاد_حضرت_زینب
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شوخی شوخی با رهبری هم شوخی؟!😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوایاینروزایمنهوایمشهد ِ💔:) .
"پشتخاکریزهایعشق"🇱🇧🇵🇸
#قسمت_چهارم #افق نگاهم را به سقف دوختم ذهن آشفته ی من خواب را از چشمانم گرفته بود درست متوجه نشدم
#قسمت_پنجم
#افق
نیم ساعتی طول کشید تا محمد رضا آماده شد بعد از صبحانه 🍞🧈از اهالی خانه خداحافظی کرد من درحیاط منتظرایستادم
وارد کوچه که شدیم مردم از گوشه کنار به سمت خیابان اصلی می رفتند زنان در حالی کودکان 👧🏻 که خردسال خود را در بغل گرفته بودند به سمت تظاهرات می رفتند.
تا همین لحظه فکر می کردم اعلامیه پخش می کنم چه کار مهمی انجام می دهم اما اکنون متوجه شدم قهرمان های واقعی چه کسانی هستند!
فکر خیال باعث شد متوجه گذر زمان نشوم و حتی صدای تظاهرات مردم که خیابان را پر از شعار مرگ بر شاه کرده بود نشوم
من و محمد رضا سعی کردیم خودمان را به مآموران گارد اعلی حضرت نزدیک کنیم و اگر قرار هست تیری از جانب دشمن به مردم اصابت کند به ما بخورد.
در این مدت هر دو با تمام توان مشغول شعار دادن بودیم که ناگهان یکی از ماموران اسلحه اش را به سمت من نشانه گرفت و در حال شلیک بود که محمد رضا متوجه شد و مرا به زمین پرتاپ کرد
چند ثانیه بعد نگاهی به محمد رضا کردم او را آغشته به خون دیدم در حالی که نفسم بند آمده بلند شدم در بین انبوه جمعیت کمک خواستم چند نفر که متوجه این ماجرا شدند خودشان را به ما رسانند و محمد رضا را به گوشه ای منتقل کردند
نگاهی به محمد رضا کردم در حالی از درد به خود می پیچید غرق در خون شده فضای خیابان بسیار آشفته بود درجای جای آن آتش وجود داشت یا شیشه مغازه ای شکسته بود.
کودکانی که مادران خود را گم کرده یا از صدای گلوله ترسیده بودند هراسان فرار می کردند.
چند آمبولانس برای انتقال مجروحین به خیابان آمدند و تعدادی از مجروحان را با برنکارد به بیمارستان بردند من به سمت یکی از آمبولانس ها 🚑 رفتم .
دوستم شکمش تیر خورده بیاید اونجا افتاده
دو پرستار در حالی که چند وسیله اولیه پزشکی همراه داشتند به سمت محمد رضا آمدند ، محمدرضا که در این لحظه کاملا بی هوش شده بود روی برنکارد قرار دادند و با آمبولانس به بیمارستان منتقل کردند.
نویسنده :تمنا 🌱😍
"پشتخاکریزهایعشق"🇱🇧🇵🇸
#قسمت_پنجم #افق نیم ساعتی طول کشید تا محمد رضا آماده شد بعد از صبحانه 🍞🧈از اهالی خانه خداحافظی کرد
#قسمت_ششم
#افق
چرخ های تخت روی سنگ های سفید بیمارستان به سرعت حرکت می کردند مهتابی سقفی مرتب در حال خاموش روشن شدن بود و فضای راهرو را تاریک روشن می کرد .
یکی پرستار ها زمانی که محمد رضا در غرق در خون دید با صدای بلند
پرستار : ببردیش اتاق عمل دکتر را هم خبر کنید.
محمد رضا وارد اتاق شد پرستار در معلق آن را بست چشم های من خیره به در ماند اشک روی گونه هایم سرایز شد پاهایم توان راه رفتن نداشتند به گوشه ای رفتم به صورت دو زانو روی پاها نسشتم و سرم را با دو دست گرفتم در فکر فرو رفتم.
اگر مآموران ساواک سراغ من یا محمد رضا بیایند چه کنم ؟
ماموران حتما بعد از تظاهرات بیمارستان ها را جستو جو می کنند و مجروحان را دستگیر یا شهید می کنند
متوجه گذر زمان نشدم که با صدای شخصی سرم را بلند کردم
فردی که روبه روی من ایستاده بود در حالی که دستش ا را روی پیشانی اش می کشید
شما همراه بیمار هستید ؟
بلند شدم سری تکان دادم
حالش چطور است ؟
خون زیادی ازش رفته باید منتظر بمانیم
دکتر در حالی که از من دور می شد
از انقلابی ها هستند ؟
تمام تنم یخ کرد فقط گفتم
در درگیری تیر خورد
نویسنده :تمنا 🙃☺️