eitaa logo
"پشت‌خاکریزهای‌عشق"🇱🇧🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
5.3هزار ویدیو
105 فایل
شهـید حـسـن بــاقــری: خاکریز بهانه است،ما با هم رفیق شده‌ایم تا همدیگر را بسازیم.🥀 کپی؟!با یک صلوات برای مولامون امام زمان کاملا حلال:) به جز روزمرگی! https://eitaa.com/nashenas_khakriz کانال ناشناس:👆🏻 پایان انشالله ظهور🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚 💚 #𝙿𝙰𝚁𝚃_125 🧡 🎻 مائده: بابا؟ این آقا چی میگه؟ چشمانم رو بستم و سرم رو پایین انداختم. مائده: بابا با شمام! حامد: برو وسایلتو بردار، این خوابگاه جای تو نیست، خیلیا می‌خوان ببیننت! سرم رو بالا آوردم و به اشک های روی صورت مائده نگاه کردم. مائده دوان‌دوان وارد خوابگاه شد. _گند زدی حامد! حامد: گند رو تو هفده سال پیش زدی، من دارم این گند رو جمع می‌کنم. _خیالت رفت وسایلشو جمع کنه بیاد باهات بره خونه تون؟ الان رفته یه گوشه نشسته داره گریه می‌کنه، بهت گفتم الان وقتش نیست گوش ندادی، بهت گفتم بذار باهم حرف بزنیم هولم دادی عقب، از کی اینهمه بی‌فکر شدی؟ حامد فریاد زد: -از وقتی تو اینهمه بی‌معرفت و نامرد شدی! بدون توجه به حامد وارد خوابگاه شدم و جلوی نگهبانی ایستادم. به نگهبان نگاهی کردم و گفتم: _آقا، من دخترم داخل این خوابگاهه، میتونم برم داخل؟ نگهبان: نه آقا، خوابگاه دخترونه‌اس، میتونم بگم به دخترتون بگن بیاد جلوی در تا ببینیدش. مکثی کردم و گفتم: _نه، خیلی ممنون! از ورودی خوابگاه بیرون اومدم و به حامد که داخل ماشینش نشسته بود نگاه کردم. به سمت ماشینش رفتم. در ماشینش رو باز کردم و کنارش نشستم. حامد با تعجب نگاهی بهم کرد و گفت: -اشتباه نشستی، اینجا ماشین منه. سرم رو پایین انداختم و گفتم: _باید باهات حرف بزنم. حامد: ده دفعه گفتی، منم جوابتو دادم چرا ول کن نیستی، من با تو هیچ حرفی ندارم. _تو حرفی نزن، فقط خودم حرف میزنم. حامد: نمی‌خوام حرفاتم بشنوم، حالا برو پایین. _منو ببر پیش زن‌عمو، می‌خوام ببینمش! سنگینی نگاه حامد رو حس کردم که به چشمانش خیره شدم. _گفتم ببرم پیش زن‌عمو! حامد: مادرم شش سال پیش فوت کرد. با شنیدن جمله حامد زبونم بند اومد. دستم رو روی داشبورد گذاشتم و گفتم: _زن‌...زن‌عمو؟ حامد سرش رو به نشانه تأیید تکون داد که اشک داخل چشمانم جمع شد. حامد: تو لحظات آخر عمرش، داخل بیمارستان مدام هدیه رو صدا می‌زد، حسرت دیدن نوه‌اش انقدر اذیتش می‌کرد که با گفتن اسم مائده زار زار گریه می‌کرد. می‌خواستم بهت زنگ بزنم که بذاری مائده رو از دور ببینه، ولی... حرفشو قطع کرد و با انگشتش اشک داخل چشماش رو پاک کرد. بعد از کمی مکث گفت: -آقاجونمم، چند روز بعد از فوت پدر تو، سکته کرد و توی بیمارستان فوت کرد. نگاهم رو به بیرون انداختم و اشک داخل چشمام رو پاک کردم. _منو ببخش! حامد بهم نگاهی کرد و گفت: -تو درست گفتی، گند زدم. سرش رو پایین انداخت و ادامه داد: -باید میذاشتم تو بهش بگی... دستش رو گذاشت روی شونه‌ام بعد از کمی مکث گفت: -مثل قبلنا، گند کاریمو جمع کن محمدرضا! ادامـه‌دارد . . . بھ‌قلـم⁦✍🏻⁩"محمد‌محمدۍ🧡" 💚 🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚 💚 #𝙿𝙰𝚁𝚃_126 🧡 🎻 دستش رو گذاشت روی شونه‌ام بعد از کمی مکث گفت: -مثلا قبلنا، گند کاریمو جمع کن محمدرضا! دستش رو توی دستم گرفتم و چشمانم رو بستم. از ماشین حامد پیاده شدم و به سمت ماشین خودم قدم برداشتم. ‹مائده⁦👇🏻⁩› به دیوار تکیه دادم و زانو هامو بغل کردم. با باز شدن در اتاق شقایق وارد اتاق شد و روبروم نشست. شقایق: چرا اینجا نشستی؟ جوابی بهش ندادم و نگاهم رو به سفیدی دیوار دوختم. شقایق: رضایی سراغتو می‌گرفت، می‌گفت هر چقدر بهت زنگ میزنه جواب نمیدی، جوابشو بده. مکثی کردم و گفتم: _حوصله شو ندارم، بهش بگو خودش تنهایی مقاله رو تحویل بده! شقایق گوشیم رو از روی میز برداشت و توی دستم گذاشت. شقایق: خودت زنگ میزنی بهش میگی. نفسم رو فوت کردم و گفتم: _بس کن شقایق، تو که حال منو می‌دونی! شقایق: کاری که گفتم رو بکن. گوشیم رو روی میز گذاشتم و گفتم: _بیخیالش شو شقایق شقایق: الان سه روزه نیومدی دانشگاه، نشستی گوشه این اتاق به سقف خیره شدی، چته؟ _یعنی میخوای بگی نمی‌دونی چمه؟ شقایق از جاش بلند شد و کنارم نشست. شقایق: تهش که چی؟ داری با خودت چیکار می‌کنی؟ سرم رو پایین انداختم که شقایق ادامه داد: -باید بری با پدرت حرف بزنی، با داییت حرف بزنی، بفهمی چی به چیه... حرف شقایق رو قطع کردم و گفتم: _خیلی خوب می‌دونم چی به چیه، پدرم هفده سال به من دروغ گفته حالا انتظار داره با روی خوش جوابشو بدم. شقایق نفسش رو فوت کرد و سرش رو پایین انداخت. دستم رو توی دستش گرفت و گفت: -پدرت به صلاحت عمل کرده! _صلاح من اینه؟ شقایق صداش رو کمی بلند کرد و گفت: -نمی‌دونم! تو باید بری همین حرفارو به پدرت بزنی، من که چیزی نمی‌دونم. _پس خواهشاً چیزی نگو! شقایق دستش رو روی شونه‌ام گذاشت و گفت: -تولدت مبارک! با تعجب به شقایق نگاهی کردم که ادامه داد: -به خاطر من، به خاطر دوستی‌مون، بلند شو یه سر به پدرت بزن.! قطره اشکی از چشمانم به پایین سُر خورد. _تولدم رو یادت بود؟ شقایق سرش رو به نشونه تأیید تکون داد و اشکم رو پاک کرد. شقایق: پاشو! از روی تخت بلند شدم و با کمک شقایق لباسم رو عوض کردم. چادرم رو سرم کردم و در اتاق رو باز کردم. خواستم از اتاق بیرون برم که شقایق کیفم رو دستم داد و گفت: -رضایی رو چیکار کنم؟ _نمیدونم شقایق: ماجراتو بهش بگم تا ول کن بشه؟ _نمیدونم، هرکاری میخوای بکن. از اتاق بیرون رفتم و راهرو خوابگاه رو طی کردم. شماره بابا رو گرفتم که بعد از چند بوق جواب داد: -جانم مائده؟ چرا هر چی بهت زنگ میزنم جواب نمیدی؟ مکثی کردم و گفتم: _هنوز تهرانی؟ بابا: آره! _میخوام ببینمت، بگو کجا بیام. به آدرسی که بابا داد رفتم و روبروی ساختمون اداری ایستادم. به ماشین بابا که روبروی ساختمون پارک بود نگاهی کردم و به سمتش قدم برداشتم. ادامـه‌دارد . . . بھ‌قلـم⁦✍🏻⁩"محمد‌محمدۍ🧡" 💚 🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚 💚 #𝙿𝙰𝚁𝚃_127 🧡 🎻 در ماشین رو باز کردم و کنار بابا روی صندلی نشستم. بابا بهم نگاهی کرد و گفت: -خوبی؟ به روبرو نگاه کردم و سرم رو به نشانه تأیید تکون دادم. بابا: میخوای بریم رشت؟ _نه، میخواستم باهات حرف بزنم. بابا: بگو می‌شنوم. به بابا نگاهی کردم و گفتم: _چرا؟ بابا نگاه متعجبش رو روی صورتم آورد و گفت: -چی چرا؟ _چرا اینهمه سال مادرم رو ازم پنهون کردی؟ بابا: مائده، مادرت مرده! _که چی؟ چرا اینهمه سال بهم دروغ گفتی؟ بابا مکثی کرد و گفت: -به خاطر خودت مائده _به خاطر من؟ بابا: می‌ترسیدم لجباز بشی، به حرف‌های فاطمه گوش ندی... حرف بابا رو قطع کردم و گفتم: _واقعا منو همچین آدمی فرض کردی؟ بابا صداش رو بلند کرد و گفت: -نمی‌دونستم، تو اون موقع فقط یک سالت بود، نمی‌دونستم اخلاقت چیه! _ولی وقتی فهمیدی هم بهم نگفتی! بابا: برای اینکه می‌ترسیدم. _از چی؟ فریاد زد: -از اینکه ولم کنی! سرم رو بالا آوردم و به اشک های جمع شده داخل چشمانش نگاه کردم. بابا: می‌ترسیدم بری، یه اشتباهی کردم که راه برگشتش خیلی دور بود. آهسته گفتم: _دور بود، ولی بود! بابا: می‌خواستم فاطمه رو به چشم یه مادر ببینی، بهش تکیه کنی! مکثی کردم و گفتم: _مامانم کجاست؟ بابا لحظه‌ای بهم خیره شد و ماشین رو روشن کرد. _کجا میریم؟ بابا: بهشت زهرا! به سمت همونجایی که بابام گفت راه افتادیم. سنگ قبر هارو یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم. با ایستادن بابا من هم کنارش ایستادم. به سنگ قبری که بابا بهش خیره شده بود نگاه کردم. هدیه مقدم! با نشستن بابا کنار قبر، من هم نشستم. دستم رو روی سنگ قبر گذاشتم، فاتحه‌ای خوندم که بابا عکس همون خانمی که می‌گفت دوست مامان فاطمه است رو روی سنگ قبر گذاشت. بابا: این عکس مادرته! به عکس خیره شدم و عکس رو توی دستم گرفتم. _تعریف کن بابا بابا لحظه‌ای مکث کرد و گفت: -روزی که هدیه بهم گفت قراره پدر بشم، یه بار رفتم تا عرش و برگشتم. هدیه بیماری قلبی داشت، چند بار جلوی چشمام از هوش رفته بود. زیاد نگران بیماریش نبودم تا اینکه یه روز پامون کشیده شد به بیمارستان! قلبم بوم‌بوم میزد، خیلی نگرانش شدم. وقتی تو به دنیا اومدی بیماریش روز به روز شدت گرفت. یه روز که برگشتم خونه، دیدم... بابا حرفش رو قطع کرد که متوجه بغض توی گلوش شدم. اشک همینطور از چشم هاش می‌ریخت. ادامـه‌دارد . . . بھ‌قلـم⁦✍🏻⁩"محمد‌محمدۍ🧡" 💚 🌱💚 💚🌱💚🌱 🌱💚🌱💚🌱💚 💚🌱💚🌱💚🌱💚🌱
³پارت تقدیم نگاهتون
!"🖤‌:))) ازینایی باش که رفیقات توی هرهیئتی که میری بگن حاجی بعد از شهادتت این چفیه‌ات واسه من باشه‌هااا((((:🥲💔 https://eitaa.com/wtyuoj https://eitaa.com/wtyuoj https://eitaa.com/wtyuoj حاجی‌این‌کانال‌شاید‌بتونه‌یه‌کمکی‌کنه‌بهت‌پس‌یه‌سری‌بزن! 🧑🏿‍🦯
"پشت‌خاکریزهای‌عشق"🇱🇧🇵🇸
!"🖤‌:))) ازینایی باش که رفیقات توی هرهیئتی که میری بگن حاجی بعد از شهادتت این چفیه‌ات واسه من
راستی‌این‌کانال‌یه‌دوره‌ترک‌گناه‌هم‌داره‌هاااا😉🤩 توهم‌میخوای‌شرکت‌کنی؟! ' https://eitaa.com/wtyuoj پس‌‌چرا‌معطلی‌زود‌بیا‌اسم‌بده...! 😌♥️
رمان عشق پاک رو بزار تورو خدا جا حساسشه 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 حالا امروز رو گذاشتم ولی این چند روز معلوم نیست بتونم بذارم یا کی بذارم
https://eitaa.com/khakrizhaieshg/8591 خوندن نداره که به زندگی خودتون نگاه کنید خودتونید دیگه 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 حالا هر کی یع نظری دارعع
هدایت شده از کانال حسین دارابی
+ پدر مگه شاه آریایی اصیل نبود؟ - درسته پسرم، اون فرهنگ ۲۵۰۰ساله کشور رو احیا کرد + مگه نگفتی آخوندا ضد ایران و ایرانی هستن ؟ -همینطوره اونا می خوان فرهنگ آریایی ما از بین بره + پس چرا رئیسی ۳۵۰۶ لوح هخامنشی رو که زمان پهلوی از کشور خارج شده بود رو به ایران برگردوند؟ - هیس🤫 پسرم | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
کاش این جمعه این تیتر اخبار روز باشد