⭕️«علت گرایش به جنس مخالف»❗️
۰•✾––––––––––––✾•
🔰رابطه دوست دختر پسری⚠️
#پارت2
#براۍ_امام_زمانت_چہ_ڪردی
تفاوت ارتباط آشکار🆚ارتباط پنهانی
ـ ـ ـ ـــــــــــــــــــــــ𑁍ـــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ
چــــرا نبایـد ر||ل بــزنــم؟🧐🔞
ـ ـ ـ ـــــــــــــــــــــــ𑁍ـــــــــــــــــــــــ ـ ـ ـ
↫ #چرا_نباید_ر۰ل_بزنم؟
↫ #روانشناسی
↫ #پارت2
؛ᚔᚔᚔᚓ◜𑁍◞ᚔᚔᚔᚔ
#پـارت2
‹ رمان ِ عـِشقبـٰاطعمِسـٰادگی! ›
بعد سه هفته عقد کردن و محرم بودن...
خاک شلوارش رو تکوند...
اواخر پاییـــز بودیم ولی هوا عطرو سرمای زمستــونی داشت اماامیرعلی فقط همون یک پیراهن مشکی تنش بود نه کت و نه بافت!
از عطیه شنیده بودم که امیرعلی گفته: لباس زیادی دست و پاگیرش میشه توی عزاداریا
و من فقط از عطیه شنیده بودم
خواهرِکوچیک امیر علی و دوست و دختر عمه ی من!
و من هر سال چه قدر
نگران بودم که نکنه سرما بخوره حاالاهم کم نشده بود این دل نگرانی ها و بیشتر شده بود
بعداز خوندن اون خطبه عقدی که حس خوبی به قلــــبم ریخت و امیر علی
اخم نشست رو صورتش
و همون اخم جرئت گرفت از من که نشون بدم این دلنگرانیم رو..
وبازم سکوت کرده بودم و سکوت!
آه پر صدایی کشیدم...
صدای دسته های عزاداریکه از خیابون رد میشدن من رو به خودم آورد
با صدای تبل و سنجی که دلم رو لرزوند و مداحی که با نوحه سراییش از واقعه کربلارد اشک
گذاشت توی چشمهام یک اشک واقعی!
امیر علی سر بلند کرد رو به آسمون که رو به غروب میرفت وگرفته تر بود دوبه نظر من سرخ!
اشک روی صورتش رو دیدم و دلم ضعف رفت برای این اشکهای مردونه که غرور نداشتن و پای روضه های سید الشهدا(ع)
بی محابا غلت می خوردن رو گونه هایی که همیشه ته ریش داشت!
انگشتهام کشیده شدو پرده باصدای بدی به هم خورد و دست من از روی پیراهن مشکی چنگ زد
قلبی رو که بازم بی قراری میکردطبق برنامه ی هرساله اش!
با همه تفاوتی که توی این سال بود!
روی تخت فلزی وارفتم و چادر مشکی ام سر خورد روی شونه هام ...
برای آروم کردن قلــــب بی قرارم
از بس لبه های چادر توی مشتم رو فشار
داده بودم خیس شده بود ...
چه قدر حال امروزم پر از گریه بود
چون یک قطره اشک بدون گذر از گونه ام از چشمهام افتاد و گم شد توی تارو پودِچادرم!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نویسـنده: مـ... علـیزاده🌱
؛ᚔᚔᚔᚓ◜𑁍◞ᚔᚔᚔᚔ
💚
🌱🗞️
🗞️🌱🗞️🌱
🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️
🗞️🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️🌱
🛵 #داعشی_های_کراواتی💛
#پارت2
بسـمربّالـزَّهـرآ﴿س﴾
رمـانداعشی های کراواتی روتقدیـمنگـاھهايپرمھرتونمیڪنیم..📒
- -- --- ----‹🌱›---- --- -- -
و اما قطعه های دوم تا چهارم اگر شــما گزارش های موثقی دربارۀ طرز تفکر و عملیات افرادی دریافت کنید کــه توصیــف آن در قطعه هــای دوم تــا چهــارم آمــده اســت، شــما آن هــا را چه می نامید؟ قطعۀ دوم زنــان را از کمــر بــه بالا لخت می کردند و به یک گاری می بســتند و درحالی که آن ها را از شــهری به شــهر دیگری می بردند، در هر شــهر به قدری آن ها را شلاق می زدند که خون از گردن و سینۀ عریان آن ها جاری می شد. حتــی بــا میلــۀ آهنــیِ گداختــه، زبــانِ قربانیــان خود، چــه زن و چه مــرد، را سوراخ می کردند؛ سوراخِ بینی آن ها را می شکافتند و آن را باز می کردند. آن ها را زندانی می کردند و گوش برخی را در زندان می بریدند؛ برای چندین روز، تــا دمِ مــرگ، بــه آن هــا غذا نمی دادند؛ با مُهر داغ، صورت یا شــانۀ ســمت چپ و یا دست آن ها را علامت می زدند. آن ها را اخراج می کردند؛ اموال آن ها را به تاراج می بردند؛ و در مواردی حتی زنان را اعدام می کردند. قطعۀ سوم مــردم غیرنظامــی را می کشــتند؛ بــه زنان تجــاوز می کردنــد؛ حتی کــودکان را با سرنیزه می کشتند، زیرا می خواستند در استفاده از باروت صرفه جویی کنند. زنــان و مــردان را لخــت می کردنــد، و دو جنــس مخالــف را، دوبــه دو و چهره به چهــره، بــه یک دیگــر می بســتند و از قایــق بــه داخــل آب رودخانــۀ ... می انداختند تا، بدین طریق، بمیرند. شــکم زنــان باردار را می شــکافتند؛ کــودکان را با ســرنیزه به ســمت یکدیگر پرتاب می کردند؛ بچه های [نوجوان] چهارده ســاله را آتش می زدند؛ و خانه ها را به آتش می کشیدند. بــه زنــان تجــاوز می کردنــد؛ قربانیــان خــود را ســر می بریدنــد و بــا ســرِ آن هــا عکس های یادگاری می گرفتند و از آن عکس ها، کارت پستال تولید و چاپ می کردند، و به عنوان افتخار برای یک دیگر ارسال می نمودند. بــدن قربانیــان خود را مُثله می کردند؛ ســر آن ها را می بریدند؛ آلت تناســلی آن ها را می بریدند و در دهانشــان قرار می دادند و به عنوان افتخار از آن عکس می گرفتند.
بھقلـم✍🏻"سیدهاشم میرلوحی📒"
💚
🌱🗞️
🗞️🌱🗞️🌱
🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️
🗞️🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️🌱