🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خالهقزی708 گیسو با صورت قرمز از خجالت سرش رو پایین انداخت و لبش رو گاز گرفت و مادرعلی وقتی خجالتش
#خالهقزی709
سوار ماشین که شدیم دستش رو گرفتم و گفتم:
_ گیسو یه چیزی بگم؟
_ بگو
_ به نظر من دلیلش مسخره نبوده!
_ بوده سارا بوده! من وقتی برای یه دقیقه با اون بودن میمُردم اون بخاطر بیماریش چندسال ساکت مونده سارا چندسال! میفهمی چقدر زیاد؟
سرم رو تکون دادم و گفتم:
_ ببین وقتی یکی عاشق کسی میشه براش میمیره...حاضره هزارتا بلا سر خودش بیاد اما یه خار تو دست طرف مقابلش نره... حاضره هرسختی رو بکشه اما معشوقش سختی نکشه
علی هم همینطور! اون عاشق تو شده برای همین نمیخواسته تورو ناراحت ببینه
نمیخواسته با تو وارد رابطه بشه و خدایی نکرده بعدش اتفاقی براش بیفته و بعد تو تنها بمونی
ترجیح داده از دوری تو بسوزه اما تو کمتر اذیت بشی
با بغض و حرص گفت:
_ یعنی تو این مدت اذیت نشدم من؟
_ شدی اما اونطور بیشتر اذیت میشدی گیسو، باورکن اونطوری سخت تر بود
سرش رو روی فرمون گذاشت و با ناراحتی گفت:
_ از این ناراحتم که اون بیشتر از من اذیت شده! چقدر تنها بوده...چقدر حالش بد بوده...چقدر مریض بوده اما به روی خودش نمیاورده!
دستم رو روی شونه اش گذاشتم و گفتم:
_ هرچی بوده تموم شده رفته الان خوشحال باش دیوونه؛ به این فکر کن که اونم تورو دوست داره... به این فکر کن که دیگه بیماری نداره و قراره به زودی خوب بشه... به این فکر کن که تا چندوقت دیگه عروس میشی و از ترشیدگی درمیایی
سرش رو از روی فرمون برداشت و میون گریه، لبخند کمرنگی زد و آروم گفت:
_ کوفت
_ آفرین بخند، بیشتر بخند
اشکاش رو پاک کرد و لبخند پررنگ تری زد و گفت:
_ مرسی که هستی سارا
_ خواهش میکنم و قابلتم نداره صدتومن میشه
_ خب دیگه خوشمزه نشو
_ بیشعور لیاقت نداری بخندومت