eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
320 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی711 بی میل نگاهش کردم و آروم گفتم: _ باشه _ مرسی قربونت برم _ برو گمشو، خداحافظ در ماشین
وارد آتلیه شدم و رفتم سرجام نشستم؛ دفترم رو باز کردم و شماره ی اون آقایی که برای جشن فردا رزرو کرده بود رو آوردم و باهاش تماس گرفتم... _ الو؟ _ سلام بفرمایید _ سلام از آتلیه ی سارگل تماس میگیرم، شما برای فردا برای یکی از دوستاتون رزرو انجام دادید، میخواستم هماهنگی های لازم رو با عروس و داماد انجام بدم، اگه میشه یه شماره ای ازشون لطف کنید چندلحظه مکث کرد و گفت: _ با خودم هماهنگ کنید _ لازمه با خودشون صحبت کنم _ خودشون درگیر انجام کارهاشون هستن، هرچی که احتیاجه رو بگید من بهشون میگم حق با گیسو بود! این آقاهه زیاد از حد مشکوک بود... اون از اون روز که خودش اومد رزرو کرد و خودش همه چیز رو انتخاب کرد و اینم از الان که حاضر نیست شماره ی عروس دوماد رو بده! _ الو خانم؟ بگید هرچی که لازمه رو از فکر بیرون اومدم و گفتم: _ یه سری وسایل احتیاجه که همراهشون بیارن باغ، ساعت دقیق ورودشون به اونجا و وسایل مورد نیاز رو به همین شماره اس ام اس میکنم براتون، شما هم آدرس دقیق تالاری که قراره بعد از باغ بریم رو برای من ارسال کنید، اوکیه؟ _ اوکیه خیالتون راحت _ متشکرم خدانگهدار تلفن رو قطع کردم و روی میز انداختم؛ متفکرانه به سیستم خاموش نگاه کردم و زیرلب گفتم: _ این قضیه واقعا مشکوکه! چطور عروس حاضر نیست بیاد با من صحبت کنه و هماهنگ بشه؟ خب مگه درگیر کاراش نیست؟ اینم جزو کاراش حساب میشه دیگه هرچی فکر کردم به هیج نتیجه ای نرسیدم پس بیخیالش شدم و سیستم رو روشن کردم تا آخرِ ادیت این فیلم رو هم تموم کنم و فردا برم سراغ کار جدید.‌.. با خستگی دستام رو از هم کشیدم و گردنم رو ماساژ دادم؛ نگاهی به ساعت که هفت شب رو نشون میداد انداختم و خمیازه ای کشیدم. از خودِ صبح تاحالا یکسره نشستم پای سیستم و بالاخره اینکار رو هم تموم کردم... از جام پاشدم تا برم خونه و استراحت کنم تا برای فردا آماده باشم که فردا خیلی زیاد کار دارم...