eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
320 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی712 وارد آتلیه شدم و رفتم سرجام نشستم؛ دفترم رو باز کردم و شماره ی اون آقایی که برای جشن ف
سیستم هارو که خاموش کردم، گوشیم رو برداشتم تا یه اسنپ بگیرم که همون لحظه در باز شد و گیسو اومد داخل صورتش گرفته بود و چشماش قرمز ولی لبخندی که کاملا مشخص بود مصنوعیه روی لبهاش بود! _ داری میری سارا؟ کیفم رو روی شونه ام انداختم و با خستگی گفتم: _ آره _ تموم شد کارا؟ _ آره همشو انجام دادم، دارم از خستگی میمیرم _ ببخشید توروخدا! اگه من بودم انقدر خسته نمیشدی لبخندی روی لبهام نشوندم و گفتم: _ اشکال نداره قربونت برم، خوب شدی؟ بهتر شد حالت؟ _ خیلی بهتر شدم _ راستشو بگو _ خب هنوز یکم حالم گرفته اس ولی نسبت به صبح خیلی بهترم رفتم جلو بغلش کردم و گفتم: _ حال گرفتگیت هم خوب میشه، همه چیز درست میشه فقط یکم دیگه باید صبرکنی _ چقدر دیگه؟ _ درمقایسه با تمام صبری که تا الان داشتی، چیز زیادی نمونده گیسوجان، خیلی کم مونده! ازم جدا شد و بوسه ای روی گونه ام زد و گفت: _ مرسی که هستی، برای بار هزارم _ قربونت بشم من _ خدانکنه دیوونه _ واقعا؟ _ واقعا _ خب پس بریم که بریم دوتایی به طرف در رفتیم و از آتلیه خارج شدیم؛ خداروشکر که گیسو رسید و مجبور نشدم پول هنگفتی به اسنپ بدم! سوار ماشین شدم و اونم سوار شد و گفت: _ امشب بیا خونه ی ما _ نه خیلی خوابم میاد، میخوام راحت بخوابم که فردا از صبح تا شب کلی کار داریم _ خب بیا اونجا که صبح با هم بریم دیگه _ آخه اونجا درست خوابم نمیبره و فردا خسته میمونم _ خیلی خب پس قول بده که یه شب دیگه میایی لبخندی زدم و آروم گفتم: _ قو ل، میام _ خوبه سکوت توی ماشین برقرارشد و گیسو هم با سرعت زیاد به طرف خونه مون راه افتاد...