eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
16.7هزار دنبال‌کننده
237 عکس
109 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی714 توی تخت خوابم دراز کشیدم و به سقف زل زدم؛ نمیدونم چرا دلم آشوب بود و یه استرس خاصی داش
_ خب پس من میرم بیمارستان و سعی میکنم هرچی زودتر بیام، اگه به باغ رسیدم که میام اگه نرسیدم دیگه واسه تالار قطعا میام _ باشه خداحافظ _ سارا ناراحت شدی ازم؟ _ نه _ واقعا نشدی؟ _ نه عزیزم برو خیال خودتو راحت کن و بیا، منم یکم دیگه میرسم آتلیه _ باشه خداحافظ _ خدانگهدارت تلفن رو که قطع کردم همون لحظه اسنپ در آتلیه ایستاد، در ماشین رو باز کردم و گفتم: _ من پنج دقیقه ی دیگه برمیگردم، فقط لطفا صندوق ماشینتون رو بزنید _ باشه چشم رفتم داخل و سریع دوربینا و وسایل رو برداشتم و همشون رو توی صندوق عقب و صندلی عقب جا دادم و اینبار خودم جلو نشستم و راننده هم به طرف باغ حرکت کرد... تقریبا چهل دقیقه ای طول کشید تا به باغ رسیدیم؛ بعد از پرداخت کردن کرایه از ماشین پیاده شدم و تمام وسایل رو خودم خالی کردم! راننده هم دستش درد نکنه از جاش تکون نخورد هرچند که وظیفه ای نداشت... نگاهی به باغ انداختم، بیرونش که خیلی قشنگ بود و قطعا داخلش بهتر بود شماره ای که از باغبان باغ بهم داده بودن و توی گوشیم ذخیره کرده بودم رو گرفتم و موبایل رو کنار گوشم گذاشتم _ الو؟ _ الو سلام، من پشت در باغم، از آتلیه ی سارگلم، مثل اینکه باهاتون هماهنگ شده _ سلام بله بله الان میام در رو باز میکنم باغ رو خودشون انتخاب کرده بودن و لوکیشنش رو برامون فرستاده بودن این چند روز هم انقدر درگیر موضوع علی شده بودم که نتونستم بیام باغ رو ببینم و الان واقعا امیدوارم به درد فیلمبرداری بخوره... چند لحظه ای طول کشید تا یه پیرمرد در رو باز کرد _ سلام بفرمایید داخل خانم _ سلام ممنونم وسایلم رو برداشتم و اونم دستش درد نکنه اومد بقیه اش رو برداشت و دوتایی رفتیم داخل _ درجریانید عروس داماد چقدر دیگه میرسن؟ _ بله اینجا باغِ آقای داماده و مثل اینکه تو راهن _ آهان خب پس من میرم یه چرخی میزنم با باغ آشنا میشم تا اونا برسن _ بفرمایید راحت باشید