eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
320 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی722 نسیم بود که این حرف رو بهم زد اما من هیچ جوابی بهش ندادم نه بخاطر اینکه جواب نداشتم، ن
با درد از داخل دوربین به نسیم که توی بغل آرش گم شده بود نگاه کردم و همون لحظه آهنگی که خیلی وقت پیش گوش داده بودمش توی ذهنم پِلِی شد! آهنگی که هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی نشون دهنده ی وضعیتم باشه... " یه چیزی تو رنج و عذاب نوشتم... میون بیداری و خواب نوشتم هیچی نگفتم و فقط نوشتم... رابطمونو خط به خط نوشتم تو آسمون یکی دیگه ماهی... تقدیر من اینه، تو بی گناهی " قطره اشکی از چشمم پایین افتاد و راه رو برای بقیه باز کرد... " من اومدم فقط واسه عکاسی... تو هم به روت نیار منو میشناسی حتی اگه برات غریبه باشم... خودم میخوام گل رو سرت بپاشم حتی اگه برات غریبه باشم... خودم میخوام گل رو سرت بپاشم" تمام وجودم پر شد از غم و درد و دیگه نتونستم جلوی ریزش اشکام رو بگیرم! سخت بود؛ دیدنِ معشوقت کنار یکی دیگه سخت بود و سخت تر اینکه تو مجبور باشی ازش بخوایی که یه دختر دیگه رو ببوسه تا عکسش رو ثبت کنی! " یوقت نگی عکاس خوبی نبود... احساسِ من احساس خوبی نبود ببخش اگه تو عکسا کم گذاشتم... بیشتر از این طاقتشو نداشتم من که دلم تو این عروسی بد سوخت...نمیدونم از عکساتون چقدر سوخت من اومدم فقط واسه عکاسی... تو هم به روت نیار منو میشناسی تو هم به روت نیار منو میشناسی... تو هم به روت نیار منو میشناسی" 《آهنگ عکاسی از رامین بی بابک》 سرم رو بلند کردم و با دیدن نگاه خیره و پر از غم آرش روی خودم، دستم رو روی دهنم گذاشتم و با هق هق سریع از اونجا دور شدم! وارد عمارت شدم و با اعصاب خوردی روی زمین نشستم و سرم رو با دستام گرفتم خدایا من که به آبرودارها قَسَمِت داده بودم پس چرا آبرومو بردی؟ چرا کمکم نکردی؟ چرا آخه؟ این اشکای لعنتی چرا پایین ریخت؟ این اشکای لامصب از کجا اومد؟ چرا جلوی اونا گریه کردم؟ خدایا من الان با چه رویی برم بیرون؟