eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
324 عکس
225 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی725 آخرین دوربینم رو داخل تاکسی گذاشتم و رو به آرش که داشت منتظر نگاهم میکرد، گفتم: _ آدر
_ الو سلام ساراجونم، عشقم من همین الان از بیمارستان اومدم بیرون، آدرس تالار رو بده تا سریع خودم رو برسونم _ سلام برات اس ام اس میکنم _ باشه عزیزم تلفن رو قطع کردم و آدرس رو براش فرستادم و نفس راحتی کشیدم. حداقل دیگه قرار نیست تنها باشم؛ میتونم بقیه ی فیلمبرداری رو بسپرم به گیسو و خودم برم یه گوشه بایستم و از دست دادن عشقم رو تماشا کنم... زود رسیدم تالار؛ زودتر از عروس داماد و زودتر از گیسو... به اجبار وسایلم رو برداشتم و رفتم داخل روی یه صندلی گوشه ی دیوار نزدیک به در ورودی جایی که تقریبا به کسی دید نداشت، نشستم. یه سری مهمونا اومده بودن اما تالار هنوز هم جا داشت و این یعنی قراره جشنشون شلوغ تر از این حرفا بشه. _ سلام سلام من اومدم، چه جای بدی نشستی به زور پیدات کردم با شنیدن صدای گیسو سریع سرم رو بلند کردم و نگاهش کردم _ سلام با دیدن صورتم، اول چندلحظه متعجب نگاهم کرد و بعد سریع کنارم نشست و دستم رو گرفت و گفت: _ سارا تو گریه کردی؟ _ آره _ چرا؟ چیشده؟ نکنه تنهایی نتونستی کارارو تموم کنی؟ نکنه با عروس دوماد دعوات شد؟ هان؟ آره؟ چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: _ دو دقیقه دهنت رو ببند تا بگم _ بیشعور، بگو بغضی که دیگه ازش خسته شده بودم رو به زور قورت دادم و آروم گفتم: _ حدس بزن عروس و دوماد کی بودن؟ _ یعنی چی؟ کی بودن؟ قطره اشک مزاحمی که از گوشه ی چشمم افتاد رو قبل از اینکه کسی ببینه سریع پاک کردم و نالیدم: _ آرش و نسیم _ آرش کیه؟ نسیم کیه؟ بی حرف با چشمای پر از اشک نگاهش کردم، اونم چندثانیه گُنگ نگاهم کرد و بعد چشماش از حدقه بیرون زد! ناباور دستش رو روی دهنش گذاشت و گفت: _ آ...آرش خودمون؟ با درد سرم رو به نشونه ی آره تکون دادم و گفتم: _ گیسو من امروز تو اون باغِ لعنتی هزاربار مُردم