🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خالهقزی725 آخرین دوربینم رو داخل تاکسی گذاشتم و رو به آرش که داشت منتظر نگاهم میکرد، گفتم: _ آدر
#خالهقزی726
_ الو سلام ساراجونم، عشقم من همین الان از بیمارستان اومدم بیرون، آدرس تالار رو بده تا سریع خودم رو برسونم
_ سلام برات اس ام اس میکنم
_ باشه عزیزم
تلفن رو قطع کردم و آدرس رو براش فرستادم و نفس راحتی کشیدم. حداقل دیگه قرار نیست تنها باشم؛ میتونم بقیه ی فیلمبرداری رو بسپرم به گیسو و خودم برم یه گوشه بایستم و از دست دادن عشقم رو تماشا کنم...
زود رسیدم تالار؛ زودتر از عروس داماد و زودتر از گیسو...
به اجبار وسایلم رو برداشتم و رفتم داخل روی یه صندلی گوشه ی دیوار نزدیک به در ورودی جایی که تقریبا به کسی دید نداشت، نشستم.
یه سری مهمونا اومده بودن اما تالار هنوز هم جا داشت و این یعنی قراره جشنشون شلوغ تر از این حرفا بشه.
_ سلام سلام من اومدم، چه جای بدی نشستی به زور پیدات کردم
با شنیدن صدای گیسو سریع سرم رو بلند کردم و نگاهش کردم
_ سلام
با دیدن صورتم، اول چندلحظه متعجب نگاهم کرد و بعد سریع کنارم نشست و دستم رو گرفت و گفت:
_ سارا تو گریه کردی؟
_ آره
_ چرا؟ چیشده؟ نکنه تنهایی نتونستی کارارو تموم کنی؟ نکنه با عروس دوماد دعوات شد؟ هان؟ آره؟
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
_ دو دقیقه دهنت رو ببند تا بگم
_ بیشعور، بگو
بغضی که دیگه ازش خسته شده بودم رو به زور قورت دادم و آروم گفتم:
_ حدس بزن عروس و دوماد کی بودن؟
_ یعنی چی؟ کی بودن؟
قطره اشک مزاحمی که از گوشه ی چشمم افتاد رو قبل از اینکه کسی ببینه سریع پاک کردم و نالیدم:
_ آرش و نسیم
_ آرش کیه؟ نسیم کیه؟
بی حرف با چشمای پر از اشک نگاهش کردم، اونم چندثانیه گُنگ نگاهم کرد و بعد چشماش از حدقه بیرون زد! ناباور دستش رو روی دهنش گذاشت و گفت:
_ آ...آرش خودمون؟
با درد سرم رو به نشونه ی آره تکون دادم و گفتم:
_ گیسو من امروز تو اون باغِ لعنتی هزاربار مُردم