eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
324 عکس
225 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی726 _ الو سلام ساراجونم، عشقم من همین الان از بیمارستان اومدم بیرون، آدرس تالار رو بده تا
سرش رو ناباور تکون داد و زیرلب گفت: _ باورم نمیشه _ زنگت زدم که بگم تو بیایی ازشون عکس بگیری اما وقتی اونطوری با هیجان گفتی که میخوای پیش علی باشی، دلم نیومد با چشمای پر از اشک نگاهم کرد و گفت: _ چرا نگفتی بهم؟ الهی بمیرم من، چی کشیدی تو؟ چطوری از پسش براومدی؟ _ هزاربار بغضم رو قورت دادم، هزار بار اشکام تا پلکم اومد و برگشت! حتی یبار اشکام پایین ریخت و آبروم جلوشون رفت! وای گیسو اون چندساعت به اندازه ی چندسال برام گذشت... اومد روی صندلی کناریم نشست و با بغض بغلم کرد و گفت: _ خاک تو سرِ من احمق که نیومدم _ تو که نمیدونستی _ سارا یعنی واقعا خودشون بودن؟ _ اوهوم _ آخه مگه میشه؟ تو این شهر بزرگ... این همه آتلیه... چطور آتلیه ی ما رو انتخاب کر... حرفش رو خورد و یهو سیخ سرجاش نشست! چندلحظه با چشمای درشت شده نگاهم کرد و گفت: _ نکنه... _ نکنه چی؟ _ نکنه آرش همه ی اینکارارو با برنامه انجام داده؟ نکنه از قصد دوستش رو فرستاده جلو که ما نشناسیمشون! پوزخند تلخی زدم و با غم گفتم: _ چی میگی گیسو؟ طرف داره با یکی دیگه ازدواج میکنه، من براش هیچ اهمیتی ندارم، تمام چشماش پر از عشق به اونه و پر از سردی و یخ بودن نسبت به من! بعد بیاد برنامه ریزی کنه که فیلمبرداشون من باشم؟ آره حتما! گیسو اومد حرفی بزنه که همون لحظه یکی از خدمه های تالار با صدای بلند گفت: _ فیلمبردار کجاست؟ عروس دوماد رسیدن با شنیدن این حرف تمام وجودم یخ بست! استرس به تک تک سلولهای تنم رخنه کرد! خدایا خودت کمکم کن امروز قلبم از حرکت نایسته؛ خودت کمکم کن که بتونم طاقت بیارم و شاهد عقد عشقم باشم...