eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
325 عکس
226 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی727 سرش رو ناباور تکون داد و زیرلب گفت: _ باورم نمیشه _ زنگت زدم که بگم تو بیایی ازشون عک
به ناچار از روی صندلی پاشدم و دوربین فیلمبرداری رو برداشتم؛ اون یکی دوربین رو هم گیسو برداشت و گفت: _ سارا آروم باش و قوی! تو میتونی خب؟ به این فکر کن که اون چندش ترین موجود دنیاست و هیچ ارزشی نداره که تو بخوای خودتو بخاطرش اذیت یا ناراحت کنی باشه؟ به این فکر کن که اون اهمیتی برات نداره، خب؟ من مطمئنم که تو میتونی سرم رو پایین انداختم و چیزی نگفتم؛ روم نشد بگم با وجود اینکه دیدم منو به راحتی کنار گذاشت و الانم داره با یکی دیگه ازدواج میکنه، باز هم دوستش دارم... باز هم بهش اهمیت میدم... باز هم برام ارزش داره و باز هم حاضر نیستم یه خار به پاش بره! _ میخوای خودم تنها فیلم بگیرم؟ _ نمیشه باید دو دوربینه باشه خب _ آره خب ولی اگه نمیتونی‌... _ میتونم نمیتونستم، داشتم میمردم که از اونجا فرار کنم و برم اما مجبور بودم تظاهر کنم که میتونم! جلوتر از گیسو به طرف در ورودی رفتم؛ قدمهام آروم بود. دلم میخواست اون راه تموم نشه و هیچوقت به در ورودی تالار نرسم! دلم میخواست توی راه بمیرم و مجبور نباشم به عروس و داماد خوش آمد بگم! دلم میخواست قلبم از حرکت بایسته اما شاهد اون صحنه ی تلخ نباشم! به در ورودی که رسیدم ماشینشون رو دیدم؛ داخلش نشسته بودن و داشتن بلند بلند میخندیدن چقدر کنار هم خوشحال و خوشبخت به نظر میرسیدن! دروغ چرا؟ بدجور به نسیم غبطه میخوردم نسیمی که تونست من رو کنار بزنه و آرش رو مال خودش بکنه... نسیمی که یه روزی آرش میگفت هیچ حسی بهش نداره و فقط عاشق منه اما الان چی؟ الان من اینجا با یه قلب تیکه و پاره شده ایستادم و اون اونجا کنارش نشسته... _ باورم نمیشه صحنه ی روبروم واقعی باشه صدای گیسو رو که شنیدم به خودم اومدم و چشم از اون دوتا گرفتم و گفتم: _ متاسفانه واقعیه