eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
324 عکس
225 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی728 به ناچار از روی صندلی پاشدم و دوربین فیلمبرداری رو برداشتم؛ اون یکی دوربین رو هم گیسو
دوربینم رو بالا آوردم و با بغض مشغول فیلمبرداری شدم؛ گیسو هم از بُهت بیرون اومد و از یه زاویه ی دیگه شروع به فیلم گرفتن، کرد. نگاهِ آرش داخل جمعیت چرخید و وقتی به من رسید روم زوم موند! نگاهش پر بود از حرف اما من حالم به حدی بد بود که نمیتونستم حرفِ چشماش رو بخونم! گیسو باهاشون صحبت کرد و براشون توضیح داد که چیکار کنن و چطوری حرکت کنن اما من جلو نرفتم و از همون دور به کارم ادامه دادم چون واقعا نمیخواستم برای بار دوم اشکام پایین بریزه و جلوشون بشکنم! همراه با مهمونا و کلی جیغ و داد و سوت رفتیم داخل و عروس دوماد رفتن داخل جایگاهشون نشستن. دوربینم رو پایین آوردم و یه گوشه ایستادم؛ فعلا نیازی به فیلم گرفتن نبود تا اینکه عاقد بیاد ای وای...عاقد! باورم نمیشه که آرش واقعا تا چند دقیقه ی دیگه رسماً و شرعاً مالِ یکی دیگه میشه! _ سارا؟ با شنیدن صدای آشنایی نگاهم رو از آرش گرفتم و به پشت سرم برگشتم؛ صدا آشنا بود اما نگاه غریبه! آمنه جون بود... کسی که به اندازه ی مادرم دوستش داشتم... کسی که به اندازه ی مادرم بهش محبت کردم... کسی که پا به پاش اشک ریختم و شونه به شونه اش خندیدم اما خیلی زود و خیلی راحت منو فراموش کرد! خیلی زود بیخیالم شد و تو این یکسال حتی یکبار هم یه سراغی ازم نگرفت! با اینکه چندبار زنگش زدم جوابم نداد و دیگه هیچوقت ندیدمش و صداشو نشنیدم... _ خودتی دخترم؟ ناخودآگاه تلخ شدم؛ ذره به ذره ی وجودم تلخ شد... _ نه! _ تو سارا نیستی؟ _ من سارا ام اما دخترتون نیستم با بغض دستی به صورتم کشید و گفت: _ مگه میشه دخترم نباشی؟ _ مگه میشه یه مادر دخترش رو به راحتی و انقدر سریع فراموش کنه؟ که حتی جواب تلفناش رو نده! _ اشتباه میکنی دخترم، تو از هیچی خبر ندارم، تو نمیدونی چه اتفاقایی افتاده و چیا شده...