eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
16.8هزار دنبال‌کننده
229 عکس
97 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی730 پوزخند تلخی روی لبهام نشست؛ با سر به جایی که آرش و نسیم نشسته بودن اشاره کردم و گفتم:
با ناراحتی نگاهم کرد و گفت: _ الان من چیکار کنم تو خوب باشی؟ برم همین دوربین رو تو سر جفتشون خورد کنم؟ _ اونوقت یه غصه به غصه هام اضافه میکنی که _ غصه ی چی؟ _ اعدامِ تو _ نه دیگه میزنم بعد میندازم گردنِ تو لبخند تلخی زدم و گفتم: _ بهتر، میمیرم راحت میشم از این همه عذاب _ دیگه داری چرت میگی، بیا بریم که فکر کنم عاقد اومد داخل با شنیدن اسم عاقد دوباره بغض کردم اما به روی خودم نیاوردم و جلوتر از گیسو از سرویس ها خارج شدم. دوربینم رو برداشتم و رفتم دقیقا روبروی آرش ایستادم عاقد اومده بود داخل اما هنوز خوندن خطبه رو شروع نکرده بود و من واقعا با تمام وجودم میخواستم که اون لحظه یه اتفاقی بیفته و عاقد پاشه بره! گیسو رفت سمت راستشون و تو فاصله ی خیلی کم ازشون ایستاد و مشغول فیلمبرداری شد اما من نتونستم فیلم بگیرم حالم خوب نبود! تصور اینکه تا چندلحظه ی دیگه نسیم قراره با خوشحالی به آرش "بله" بگه حالم رو خراب میکرد! _ با نام و یاد خدا خطبه رو شروع میکنم صدای عاقد توی سرم پیچید و حالم رو بدتر کرد! احساس میکردم سرم داره گیج میره و چشمام همه جا رو سیاه میدید همه جا رو به جز دستای گره خورده ی آرش و نسیم! یه قدم به عقب برداشتم و به گیسو نگاه کردم اما اون حواسش به من نبود و روی فیلمبرداریش متمرکز بود... یه قدم دیگه برداشتم و به آمنه جون که با ناراحتی و صورت پر از غم یه گوشه ایستاده بود چشم دوختم... یه قدم دیگه برداشتم و این دفعه ارسلان رو دیدم طرف دیگه ی سالن ایستاده بود... یه قدم دیگه و اینبار چشم دوختم به آرش... به عشقم... به همه ی زندگیم... من نمیتونم؛ من واقعا نمیتونم شاهد عقد آرش باشم من اگه بمونم میمیرم و نابود میشم و خاکستر میشم! اگه بمونم دیگه چیزی ازم نمیمونه من اگه بمونم دیگه سارایی نمیمونه...