🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خالهقزی735 با تعجب ابروهام رو بالا انداختم و گفتم: _ یعنی چی؟ من که قبل از خطبه ی عقد رفتم، چطور
#خالهقزی736
ناباور به دهنش نگاه کردم، میخواستم مطمئن بشم که واقعا این جمله از دهن گیسو بیرون اومده یا من توهم زدم!
_ چ...چی؟
_ عقدشون به هم خورد، کنسل شد، ازدواج نکردن
نمیتونستم حرفاش رو هضم کنم، انگار حتی زبان فارسی هم یادم رفته بود و اصلا متوجه نمیشدم که داره چی میگه!
عقدشون به هم خورده؟ یعنی چی؟ مگه...مگه میشه؟
آخرین تصویری که توی ذهن منه اینه که اونا کنار هم، دست تو دست سر سفره ی عقد بودن و عاقد هم داشت عقد بینشون رو میخوند!
پس...پس کِی به هم خورده؟ چطوری به هم خورده؟ اصلا مگه میشه؟ مگه امکان داره؟
_ سارا خوبی؟ چرا قیافه ات اینطوری شد؟
بُهت زده نگاهش کردم اما چیزی نگفتم، یعنی نتونستم که چیزی بگم!
انگار قدرت اینکه لبهام رو تکون بدم رو هم نداشتم...
_ سارا داری منو میترسونیا، خوبی؟ اصلا غلط کردم گفتم، چرا رنگت پریده؟
دهنم رو باز کردم و با صدایی که به زور شنیده میشد، نالیدم:
_ گیسو!
_ جانم؟ خوبی؟ یه نفس عمیق بکش
نفسی کشیدم و بریده بریده گفتم:
_ را...راست می...گی؟
_ آره
_ یعنی...یعنی ازدواج نکردن؟
_ نه نکردن قربونت برم
_ چرا؟
بدون اینکه جوابی بهم بده پاشد و از آبسردکن یه لیوان آب برام ریخت و آورد و گفت:
_ بیا یکم آب بخور تا حالت بهتر بشه
لیوان رو ازش گرفتم اما دستام خیلی میلرزید و باعث شد که نصف لیوان روی مانتوم بریزه!
_ ای بابا لباست خیس شد
باقی مونده ی آب رو خوردم و آروم گفتم:
_ مهم نیست، بگو ببینم چیشده
_ آخه میترسم این دفعه بیفتی رو دستم
_ نه خوبم بگو
_ مطمئنی؟ سکته مکته نکنی بمونی رو دستم؟
_ خفه شو و بگو
_ بالاخره خفه بشم یا بگم؟
_ وای گیسو بگو دیگه، انقدر رو مخ نباش