eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
324 عکس
225 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی737 _ هیچی آقا، من داشتم فیلمبرداری میکردم که یهو برگشتم سمتت و دیدم جا تره و بچه نیست! هر
_ واقعا زدش؟ _ آره! مهمونا هم که دیدن اوضاع اینطوریه خیلی زود رفتن؛ بعدشم پدر نسیم اومد دستش رو محکم کشید و با عصبانیت تالار رو ترک کردن و رفتن! _ باورم نمیشه _ من که خودم اون صحنه هارو دیدم باورم نمیشه عزیزم، تو که دیگه هیچ! _ خب؟ بعدش چیشد؟ _ آخر توی تالار فقط من موندم و آرش و پدر و مادرش؛ منم دیدم اوضاع اینطوریه خواستم بی و سروصدا برم بیرون که آرش صدام زد و گفت که بمونم و باهام کار داره قلبم به تپش افتاد و استرس گرفتم اما به روی خودم نیاوردم و منتظر موندم که خودش حرف بزنه... _ اولش که گفت هرچی فیلم و عکس گرفتیم رو پاک کنیم و چیزی بهش تحویل ندیم و گفت که کل هزینه رو حتما پرداخت میکنه _ خ...خب؟ _ بعدش هم راجع به تو پرسید نفس عمیقی کشیدم و با استرس گفتم: _ چی پرسید؟ _ هیچی با طعنه گفت دوستت کجاست؟ رفت پیش عشقش؟ نتونست دوریش رو تحمل کنه؟! منم با تعجب گفتم عشقش کیه؟ و اونم یه پوزخند جذاب زد و گفت کوهیار دیگه! با بغض دستم رو روی صورتم گذاشتم و گفتم: _ اون هنوز فکر میکنه من با کوهیارم؟ ای خدا! _ آره واقعا همچین فکری داشت چون وقتی بهش گفتم تو هیچ ارتباطی با کوهیار نداری و آخرین باری که دیدیش همون یکسال پیش بوده، باورش نمیشد! با بغض سرم رو پایین انداختم و گفتم: _ حتی بعد از یکسال هم باور نکرد؟ _ اولش نه اما وقتی واسش توضیح دادم باور کرد _ چیو توضیح دادی براش؟ نگاهش رو ازم گرفت و گفت: _ هیچی، همین که باهاش درارتباط نیستی _ و؟ _ همین دیگه مشکوکانه نگاهش کردم و گفتم: _ مطمئنی همین؟ _ اوهوم _ خب چه توضیحاتی بهش دادی که باور کرد؟ _ همین که یکساله اونو ندیدی و خبری ازش نداری و تنهایی و این حرفا قطره اشکی که از گوشه ی چشمم پایین افتاد رو پاک کردم و آروم گفتم: _ خودم رو به آب و آتیش زدم و باور نکرد! الان تو سه تا جمله بهش گفتی و به راحتی باور کرد؟