eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
324 عکس
225 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی748 از روی تخت پاشدم و با درموندگی روبروی بابا زانو زدم؛ دستاش رو توی دستام گرفتم و گفتم:
بغض گلوم رو گرفت و درد و غم رو با تک‌ تک سلولهای بدنم احساس کردم! چی میگفتم به بابام؟ میگفتم عاشق شدم؟ میگفتم کسی که عاشقشم من رو دوست نداره؟ میگفتم کسی که دوستش دارم هیچ علاقه ای به من نداره؟ چی میگفتم آخه؟ میگفتم امروز شاهد بغل و بوسه و دل دادن و دل گرفتن های عشقم و عشقش بودم؟ آره درسته عقدشون به هم خورد اما اون صحنه های قبل عقد که توی ذهنم ذخیره شده رو چیکار کنم؟ دل شکسته ام رو چیکار کنم؟ بغض گلوم رو چیکار کنم؟ درد تمام وجودم رو چه کنم؟ _ گریه نکن دخترم، دل من طاقت نداره با شنیدن حرف بابا از فکر بیرون اومدم و با تعجب دستم رو روی صورتم گذاشتم صورتم خیس از اشک بود! اصلا نفهمیدم کِی به گریه افتادم! _ دلیل این اشکا چیه؟ دلیل این غمی که همیشه تو چشماته چیه بابا؟ اشکام رو پاک کردم و آروم گفتم: _ هیچی بابا _ مگه میشه هیچی؟ _ آره میشه _ خب پس دوست نداری دردت رو به پدر پیرت بگی! سرم رو پایین انداختم و چیزی نگفتم، یعنی چیزی نداشتم که بگم... _ باشه بابا نگو اما بخاطر منم که شده انقدر غصه نخور، همه چیز درست میشه، باشه؟ با التماس نگاهش کردم و گفتم: _ میشه قضیه اون خواستگار کنسل بشه؟ _ اگه دلیل و جواب منطقی برام بیاری، میشه اما درغیر این صورت نه! _ دلیل منطقی تر از اینکه من نمیخوام ازدواج کنم، من هیچ علاقه ای به ازدواج ندارم، من از مردها بدم میاد؟ _ چرا نمیخوای ازدواج کنی؟ _ چون نمیخوام، چون برای خودم هدف هایی دارم ناراضی نگاهم کرد و آروم گفت: _ ازت یه چیزی میخوام _ چی بابا؟ _ اینکه اجازه بدی اونا یه جلسه بیان، باهاش صحبت کنی و بعد اگه نظرت منفی بود، نه من نه مادرت دیگه هیچ اصراری بهت نمیکنیم، خوبه؟