eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
324 عکس
225 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی750 دهن باز کردم تا بگم نه اما لحظه ی آخر پشیمون شدم هم دلم نمیخواست دلش رو بشکنم و خواسته
با خستگی چشمام رو باز کردم و به دور و برم نگاه کردم. هوا روشن شده بود و آفتاب اتاق رو گرفته بود! خمیازه ای کشیدم و به ساعت نگاه کردم، ساعت نُه صبح بود غلتی زدم و کلافه دوباره چشمام رو بستم اگه روزای دیگه بود الان دیرم بود ولی امروز فرق داره... امروز حتی دلم نمیخواد از جام پاشم چه برسه به اینکه برم سرکار! _ آبجی؟ با شنیدن صدای سارگل، به ناچار پاشدم روی تخت نشستم و گفتم: _ بله _ بیداری؟ _ نه خوابم، روحم داره جواب میده _ گیسو اومده دنبالت، نیم ساعته اینجا منتظرته از روی تخت پاشدم و با چشمای نیمه باز به طرف در رفتم. قبل از اینکه به در برسم چشمم به آیینه ی گوشه ی اتاق افتاد و با دیدن قیافه ی خودم بُهت زده سرجا خشکم زد! چشمام به شدت پف کرده بود و قرمز بود و تمام صورتم هم باد کرده بود! دیشب انقدر گریه کردم و اشک ریختم و غصه خوردم که اصلا نفهمیدم کِی خوابم برد. _ آبجی شنیدی صدامو؟ نگاهم رو از آیینه گرفتم و با کلافگی گفتم: _ شنیدم، برو الان میام _ باشه دلم نمیخواست کسی متوجه گریه کردنم بشه برای همین به طرف میزآرایشم رفتم و سعی کردم با آرایش پف صورت و چشمام رو بپوشونم؛ بعد هم لباسام رو پوشیدم و آماده از اتاق بیرون رفتم. گیسو توی سالن نشسته بود و سارگل هم کنارش بود اما خبری از مامان و بابا نبود. _ سلام گیسو با شنیدن صدام برگشت به طرفم و با لبخند گفت: _ سلام عشقم، ساعت خواب؟ _ هنوزم خوابم میاد _ امروز کارامون کمه، شب زود بیا بخواب _ باشه بریم گیسو متعجب از سرد بودنِ من، از روی مبل پاشد و آروم گفت: _ باشه بریم دوتایی به طرف حیاط رفتیم که همون لحظه صدای مامانم رو از آشپزخونه شنیدم!