eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
16.8هزار دنبال‌کننده
231 عکس
95 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی767 صدای گیسو بود که داشت با عصبانیت با اون پسره عوضی حرف میزد! صورتم به شدت میسوخت و خون
پسره با تمسخر نگاهی بهش انداخت و پوزخندی زد و گفت: _ واقعا؟ _ واقعیشو نشونت بدم تا باور کنی؟ دوستش با استرس اومد کنارشون ایستاد و گفت: _ اشکان بیخیال شو بیا بریم اما پسره با عصبانیت ضربه ای به شونه ی دوستش زد و گفت: _ تو حرف نزن، اگه صورت خودتم اینطوری داغون شده بود همین حرفو میزدی؟ پسره دیگه چیزی نگفت و همونجا ایستاد، آرش هم یقه ی اون یارو رو محکم تر گرفت و گفت: _ خب واقعیشو نشونت بدم یا نه؟ با این حرفش استرس گرفتم! نمیخواستم دوباره با اونا گلاویز بشه و خدایی نکرده بلایی سرش بیاد جونی توی بدنم نبود اما تمام توانم رو جمع کردم و به زور گفتم: _ آرش! آرش به محض اینکه صدامو شنید سریع به طرفم برگشت و با دیدنم، ناخودآگاه دستاش شل شد و یقه ی اون طرف رو ول کرد! _ برو گمشو سگ ولگرد، برا امشب بسته! این حرف رو زد و به طرف من که روی زمین افتاده بودم اومد و جلوم نشست با نگرانی به صورتم نگاه کرد و گفت: _ چرا انقدر صورتت خون اومده؟ مگه چطوری زد بی ناموص؟ چیزی نگفتم و سرم رو پایین انداختم _ الهی بمیرم! خیلی درد داری؟ پاشو...پاشو بریم د‌کتر گیسو اومد کنارمون نشست و با بغض به صورتم نگاه کرد و گفت: _ خاک تو سرم! تقصیر منه آرش برگشت با عصبانیت به گیسو نگاه کرد و گفت: _ برا چی با دوتا لات دهن به دهن میشی؟ _ آخه داشت اذیتمون میکرد _ تو نباید باهاشون حرف میزدی اشکای گیسو یکی یکی پایین ریختن و همینطور که با ناراحتی و شرمندگی به من نگاه میکرد، گفت: _ نمیدونستم اینطوری میشه که!