eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
320 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی773 جوابی بهش ندادم و به آرش خیره شدم؛ چشمای بسته اش منو میترسوند! کاش بیدار بود و خیالم ر
دستام رو روی صورتم گذاشتم که دوباره با برخوردش به دماغم، درد بدی توی صورتم پیچید! دردش هرلحظه داشت بیشتر میشد و علاوه براون سرم هم درد داشت... _ تو که هنوز اینجایی! با شنیدن صدای اون پرستاری که بهم گفته بود برم تو اتاق، چشمام رو باز کردم و نگاهش کردم _ میخوام اول مطمئن بشم که حال اون خوبه و بعد برم _ چندبار بگم حالش خوبه؟ دنبالم بیا ببینم به طرف اتاقی رفت و اینبار منم به ناچار دنبالش رفتم؛ وارد اتاق که شدیم به تنها تختی که اونجا بود اشاره کرد و گفت: _ بشین اونجا عزیزم روی تخت نشستم و اونم اومد روبروم ایستاد و بعد از یکم بررسی گفت: _ خداروشکر دماغت نشکسته فقط ضربه ی بدی خورده، برات باندپیچی میکنم و یه سری پماد مینویسم که باید استفاده شون کنی _ باشه ممنون صورتم رو تمیز کرد و باندپیچی کرد، حین کار خیلی دردم میومد اما تحمل کردم تا کارش تموم بشه _ حالا برو پشت در اون اتاق بشین تا خیالت راحت بشه زیرلب تشکری کردم و از اتاق بیرون رفتم؛ گیسو پشت در نشسته بود، رفتم کنارش نشستم و گفتم: _ نیومدن بیرون؟ _ نه همون لحظه در اتاق باز شد و آرش رو درحالی که لباسای مخصوص بیمارستان رو پوشیده بود، با تخت آوردن بیرون با استرس از روی صندلی پاشدم و سریع گفتم: _ کجا میبرینش؟ _ اتاق عمل قلبم برای چندثانیه از حرکت ایستاد و نفسم از بین رفت بُهت زده به تختی که هرلحظه داشت ازم دورتر میشد نگاه کردم و سعی کردم نفس بکشم اما نتونستم...اما نشد، نمیتونستم! نفسم بالا نمیومد و داشتم خفه میشدم دهنم رو باز کردم و سعی کردم هوای دور و برم رو به داخل دهنم بکشم اما نشد! احساس کردم که دارم خفه میشم و لحظه های آخر زندگیمه اما کاری ازم دستم برنمیومد...