eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
320 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی776 اشکام بند نمیومد و نمیتونستم به حرفای گیسو اعتماد کنم؛ اون بهم گفته بود خوب میشه اما ب
نگاهی به ساعت انداختم و برای بار هزارم دلم هُری پایین ریخت! الان دوساعتی میشد که آرش رو بُرده بودن داخل اتاق عمل و هیچ خبری ازش نبود تو این دوساعت هزاربار از خودم و گیسو پرسیدم که " مگه زخمش سطحی نبود؟ پس چرا انقدر طول کشید؟ " اما هردفعه در جواب این سوال از گیسو کلمه ی " نمیدونم " رو میشنیدم... تمام مدت داشتم دعا میکردم و به خدا التماس میکردم که آرش رو به من و به خونواده اش ببخشه _ سارا؟ با شنیدن صدای گیسو از فکر بیرون اومدم و نگاهش کردم تا حرفش رو بزنه _ میدونی چیشد سارا؟ _ چیشد؟ _ ما اصلا یادمون رفت به خونواده هامون خبر بدیم که کجاییم، موبایل جفتمونم که تو ماشین مونده و خدا میدونه تاحالا چندبار بهمون زنگ زدن و چقدر نگرانمون شدن! با این حرف گیسو تازه متوجه شدم که بدون اینکه به کسی خبر بدم چندساعته اینجام! _ به کل همه چیز رو فراموش کردم، ساعت چنده الان؟ _ ده شب _ میری گوشیارو بیاری که خبر بدیم؟ _ آره میارم، تو خوبی که؟ من برم سرم رو به دیوار پشت سرم تکیه دادم و آروم گفتم: _ خوبم، برو _ زودی برمیگردم _ باشه گیسو با قدمهای تند به طرف پله ها رفت و منم همونجا نشستم و به انتظار ادامه دادم... تقریبا ده دقیقه بعد گیسو برگشت اما با لب و لوچه ی آویزون! استرس گرفتم، نکنه دکتری پرستاری کسی تو راه دیدتش و چیزی بهش گفته؟ تا بهم برسه نصف گوشت تنم آب شد _ سارا میبینی ما چقدر بدبختیم؟ _ چیشده _ هیچکس یه زنگ بهمون نزده، یعنی هیچ‌کس نگران ما نشده و با خودش فکر نکرده ما الان کدوم قبرستونی هستیم و چرا این وقت شب هنوز هم برنگشتیم خونه! ای خدا چقدر ما بی کَسیم نفس راحتی کشیدم و زیرلب گفتم: _ خداروشکر _ دیوونه ای؟ خداروشکر که کسی نگرانمون نشده؟ _ نه بابا، تو راه که داشتی میومدی قیافه ات رو گرفته دیدم، ترسیدم که نکنه اتفاقی افتاده و کسی درمورد آرش چیزی گفته باشه