🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خالهقزی782 گیسو بدون اینکه چیزی بگه بغلم کرد و با ناراحتی گفت: _ باشه عزیزم ببخشید، اصلا غلط کرد
#خالهقزی783
با این حرفم گیسو پقی زد زیر خنده و گفت:
_ ای دروغگوی عوضی
_ من دروغگوام یا تو؟ که به دکتر میگی ایشون نامزدشونه!
_ چی میگفتم خب؟ اگه میگفتم دوست دخترِ سابقشه که مارو به عنوان مضنون های اصلی پرونده دستگیر میکردن!
_ میتونستی یه چیز دیگه بگی
_ خب حالا که گفتم و تموم شد و رفت، میخوای چیکار کنی؟
_ میخوام تورو خفه کنم و خودم و یه دنیا رو از دستت راحت کنم
چپ چپ نگاهم کرد و با لحنی که خنده توش موج میزد، گفت:
_ میخوای علی رو اول جوونی بیوه کنی؟
_ بیوه بشه بهتر از اینه که عمرش رو کنار آدمی مثل تو حروم کنه
_ ای عوضی دارم برات
قبل از اینکه جوابی بهش بدم، صدای زنگ گوشیش بلند شد
نگاهی به صفحه اش انداخت و با دیدن اسمِ روی گوشیش، با ذوق گفت:
_ علی زنگم میزنه
_ خب جوابش رو بده
_ خوبه جواب ندم الکی نگرانم بشه من ذوق کنم
یکی محکم زدم توی سرش و گفتم:
_ خیلی خری گیسو، جواب بده گناه داره
چندثانیه با تردید به من و به گوشیش نگاه کرد و بالاخره جواب داد، منم برای اینکه راحت حرف بزنه از ماشین پیاده شدم
البته بی توجه به بال بال زدنای بی صدای گیسو برای اینکه بهم بفهمونه لازم نیست پیاده بشم!
تقریبا ده دقیقه ای طول کشید تا تلفنش رو قطع کرد، منم دوباره سوار شدم
_ وای سارا تو دیگه عجب خری هستی! واسه چی پیاده میشی؟ فکر کردی من مثلا روم نمیشه جلو تو با علی حرف بزنم؟ بابا تو از خودمونی، من که تورو آدمِ خاصی حساب نمیکنم که باهات رودربایسی داشته باشم که...