🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خالهقزی786 _ خب ما قبلنم تا این ساعت آتلیه بودیم اشکال نداره _ اوهوم اومدم تماس رو جواب بدم و بگ
#خالهقزی787
_ گیسو من الان چه غلطی کنم؟
_ نمیدونم بخدا... آهان ببین بیا خونه ی ما
_ به اونا چه توضیحی بدیم؟
_ به اونا ربطی نداره
سرم رو به نشونه ی نه بالا انداختم و گفتم:
_ نه نمیام، نمیخوام حالا که قراره علی بیاد خواستگاریت، رابطه ات با بابات اینا بد بشه
_ بد نمیشه عزیزم
_ چرا دیگه، از همین حالا پیش بینی میکنم که من میام و نامادریت هم میفته دنبال علت اینکه صورت من چرا اینطوری شده و بعد میره رو مخ بابات و تو و بابات هم دعواتون میشه و دیگه خر بیار و باقالی بار کن!
گیسو سکوت کرد و سکوتش نشون دهنده ی این بود که حرفام رو قبول داره!
_ حتی اگه حرفات هم درست باشه برام مهم نیست، بیا خونمون
_ نه عزیزم ممنون
_ بیا میگم سارا
_ نمیام ولی به مامانم اینا میگم که خونه ی شمام
_ بعد دقیقا کجا تشریف میبری؟
_ بیمارستان
با چشمای درشت شده نگاهم کرد و گفت:
_ پیش آرش؟
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
_ نه احمق! میرم یه بیمارستان دیگه
_ چرا؟ مریضی یا مگه مغز خر خوردی؟
_ هیچکدوم، بیمارستان یه جای امنیه که میتونم شبم رو صبح کنم
_ وا خب برو آتلیه
سر تاسفی برای خودم تکون دادم و گفتم:
_ وای اصلا حواسم به آتلیه خودمون نبود
_ دماغت پوکیده یا مُخت؟ یا چون آرش تو بیمارستانه ذهنت فقط بیمارستان رو تصور کرد؟
_ هیچکدوم، وجودِ تو تمرکزم رو به هم زده
بی توجه به حرفم، گفت:
_ خب پس منم باهات میام آتلیه البته حالا امشب رو آتلیه میمونی، فردا رو چیکار میکنی؟ پسفردا رو چیکار میکنی؟ روزا بعدشو چه غلطی میکنی؟ این دماغ حداقل دوهفته زمان نیاز داره تا بتونه خودشو درست کنه...