eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
320 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی790 شونه اش رو تکون داد که مجبور شدم سرم رو بردارم؛ با چشم غره نگاهم کرد و گفت: _ یعنی فک
ناخودآگاه غش غش خندیدم که باعث شد دماغم بدجور درد بگیره اما تا جایی که تونستم سعی کردم قیافه ام رو عادی نگه دارم که گیسو نفهمه _ چیه میترسی بزنه زیرش و نگیرتت و بترشی؟ _ آره _ عه عه برات متاسفم _ برا خودت متاسف باش با اون آرش قُزمیت لبخندم جمع شد و اخم صورتم رو گرفت! _ برای خودم که متاسفم ولی کاری از دستم برنمیاد _ برمیاد _ چی برمیاد؟ _ اینکه بری یه روز بشینی قشنگ با آرش حرف بزنی اخمام بیشتر درهم شد، چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: _ چشم امر دیگه باشه خانم؟ _ فعلا همینو انجام بده تا امر بعدی _ خفه شو من عمرا با اون حرف نمیزنم اومد حرفی بزنه که در ماشین رو باز کردم و گفتم: _ بسه دیگه، خیلی حرف زدی، من رفتم خداحافظ _ خیلی بیشعوری، خداحافظ براش دستی تکون دادم و به طرف خونه رفتم، اونم سرش رو تکون داد و با سرعت از اونجا دور شد... پشت در خونه ایستادم، چراغهای خونه روشن بود و این یعنی همشون بیدار بودن دستم رو به سمت آیفون بردم که همون لحظه گوشیم زنگ خورد، نگاهش کردم، سارگل بود تلفن رو جواب دادم و گفتم: _ در رو باز کن _ سلام آبجی تو کجایی؟ _ پشت در _ عه خب بیا تو همون لحظه در خونه باز شد و منم تلفنم رو قطع کردم و رفتم داخل؛ خودم رو برای سوالها و نگرانیهاشون آماده کردم و به طرف سالن قدم برداشتم. یادِ دیشب و حرفای مامان افتادم و همین باعث شد اخم روی صورتم بشینه، هنوزم باورم نمیشه اون حرفارو بهم زده! _ وای آبجی تو چت شده؟ صدای بلند سارگل رو که شنیدم از فکر بیرون اومدم و رفتم داخل، بدون اینکه جوابش رو بدم، رو به بابا که کنار اتاق نشسته بود، گفتم: _ سلام بابا