🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خالهقزی797 _ یعنی چی؟ چطور میشه یکی رو دوست داشته باشی اما اونو نخوایی؟ به پهلو خوابیدم و نگاهش
#خالهقزی798
دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه که سریع گفتم:
_ بسه دیگه، بحثش رو ببند دیگه نمیخوام درموردش حرفی بزنم یا بشنوم
_ خب باشه هرچی تو بگی
_ آفرین حالا هم پاشو برو رو تخت خودت که میخوام بخوابم، بدجور خسته و لهم
دستاش رو سریع دور کمرم حلقه کرد و گفت:
_ من میخوام امشب تو بغلت بخوابم
_ بیخود، خرسِ گنده خجالت بکش
_ همین که گفتم
_ دونفر روی تخت یه نفره بخوابیم؟
_ اوهوم
_ نخیر پاشو...پاشو ببینم برو سرجات بخواب من اینطوری راحت نیستم و احساس خفگی دارم
با شیطنت نگاهم کرد و آروم گفت:
_ خب فکر کن من شوهرتم، به اونم میخواستی بگی بره یجا دیگه بخوابه؟
_ سارگل بی حیا شدیا
_ بودم رو نمیکردم
نیشگونی از بازوش گرفتم و با اخم گفتم:
_ پاشو برو سرجات بچه پررو
_ نمیرم نمیرم نمیرم
_ آخه اینجوری جامون خیلی تنگه، حتی نمیتونیم غلت بزنیم
_ خب پس بیا رو زمین بخوابیم، من امشب میخوام بغل تو بخوابم
با حرص خندیدم و گفتم:
_ گیر میدی ول نمیکنیا
_ میشناسیم که
_ بچه هم که بودی همینکارو میکردی
_ یادته؟ همش شبا تو بغلت میخوابیدم
_ آره، انقدری که تو بغل من خوابیدی، تو بغل مامان نخوابیدی
_ تو حق مادری به گردنم داری پس
_ پس چی فکر کردی؟
لبخند شیطنت آمیزی زد و با نیش باز گفت:
_ فقط شیر بهم ندادی وگرنه یه پا مامان بودی برام
از روی تخت هلش دادم و گفتم:
_ تو دیگه خیلی پررو شدیا سارگل، یکی میزنم تو دهنت که نفهمی از کجا خوردیا
با کمر افتاد کف اتاق و غش غش خندید...
_ زهرمار، نخند پرروی بی حیا