eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
321 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی814 بُهت زده چندبار پلک زدم تا مطمئن بشم خودشه و واقعا خودش بود! اون مرد شکسته که از این ف
لبخند تلخی روی لبهاش نشست و گفت: _ درسته الان غریبه ایم اما یه روزی قرار بود با هم ازدواج کنیم _ یه روزی بله! گیسو که از اول فقط داشت بهش چشم غره میرفت، پوفی کشید و گفت: _ سارا من میرم تو ماشین تو هم بیا اینو گفت و عین گاو سرش رو انداخت پایین و رفت... اون لحظه واقعا دلم میخواست بزنم دهنش رو خورد کنم که من رو توی اون موقعیت تنها گذاشت و رفت اما هیچ کاری از دستم برنیومد! _ خوبی؟ چیکارا میکنی؟ فکر کنم یکسالی میشه ندیدمت، زندگیت رو رواله؟ _ ممنون خوبم _ اما چهره ی غمگینت نشون نمیده که خوب باشی _ چهره ی شکست خورده ی شما هم همینطور سرش رو پایین انداخت و گفت: _ خیلی شکسته شدم؟ لحن غمگینش باعث شد دلم براش بسوزه و روم نشد بگم آره، الکی سرم رو بالا انداختم و گفتم: _ نه _ من تو این یکسال یه روز خوش ندیدم سارا، هر روز بدبختی... هر روز مشکل... هر روز دردسر! سرم رو با تاسف تکون دادم و گفتم: _ این کوچولو دخترته؟ با لبخند نگاهی بهش انداخت و بوسه ای روی موهاش زد و گفت: _ آره دخترمه _ با وجود این کوچولوی بامزه، میگی یه روز خوش ندیدی؟ _ تنها دلخوشیم بچمه، بقیش مشکلات بوده ناخودآگاه سوالی که توی ذهنم به وجود اومد رو پرسیدم: _ همسرت چی پس؟ آهی کشید و با ناراحتی گفت: _ بعد از بدنیا اومدن دخترم، زنم مریض شد و هنوزم مریضه! هر روز دکتر..‌ هر روز یه داروی جدید... هر روز یه روش جدید... هر روز یه دکتر و بیمارستان جدید اما نه کسی میفهمه چشه و نه کسی میتونه درمانش کنه! حالا هم تو بیمارستان نزدیک اینجا بستریه و من دخترم رو آوردم که یکم بازی کنه تا کمتر بی تابیِ مادرش رو بکنه، بچه ام از بس گریه کرده دیگه جون نداره...