eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
16.7هزار دنبال‌کننده
245 عکس
116 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی818 _ وای سارا هزاربار اینو گفتی! اومدن علی و خانواده اش هیچ ربطی به تو نداره؛ والا بخدا ا
سعی کرد کیف پولش رو از دستم دربیاره و گفت: _ گمشو بابا حالا انگار چقدره _ کیف خودمو بردار برو _ هوف سارا هوف که چقدر حرص میدی با حرص و پاهایی که مثل بچه ها محکم روی زمین میکوبوند به طرف کیفم رفت و بعد از برداشتنش از آتلیه بیرون رفت با لبخند به رفتنش نگاه کردم و زیرلب گفتم: _ خدایا شکرت واقعا روزی هزاربار خدارو برای داشتن گیسو شکر میکردم؛ اون رفاقتش رو همیشه بهم ثابت کرده بود همیشه کنارم بود...توی سختی هام...توی دردام...توی روزای بد و تلخ...توی خوشی ها و همیشه و همیشه! اون برای من فقط یه دوست نبود؛ اون رفیق بود، خواهر بود، اگه بیشتر از سارگل نبود قطعا کمترش هم نبود! با شنیدن صدای گیسو از فکر بیرون اومدم و تازه متوجه شدم که صورتم پر از اشک شده پشتم بهش بود و صورتم رو نمیدید پس سریع اشکام رو پاک کردم و صدام رو صاف کردم و گفتم: _ بله؟ _ واست همبرگر گرفتما اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم! _ خوبه مرسی از روی مبل پاشدم و بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: _ بذار روی میز مرسی _ گریه کردی؟ _ وا نه _ دروغ نگو! چرا گریه کردی؟ حالت خوبه اصلا؟ میخوای بمونم پیشت؟ اجباراً نگاهش کردم و گفتم: _ خوبم، نیازی نیست بمونی، تا دوباره اعصابم رو خورد نکردی هم برو لطفا _ باشه بابا میرم، اصن بشین اینجا انقدر گریه کن تا... حرفش رو خورد، لبخندی زدم و گفتم: _ تا جونم دربیاد؟ _ نخیر خفه شو _ والا ته این جمله فقط به این میخوره _ میزنم تو صورتتا سارا، خیلی داری میری رو مخم _ وای گیسو برو دیگه، کم مونده پاشم بیرونت کنم با این حرفم چندلحظه با ناراحتی نگاهم کرد و تهش یه " خیلی بیشعوری " زیرلب گفت و از آتلیه بیرون رفت؛ درب برقی رو زد و بدون اینکه نگاهی بهم بندازه به طرف ماشینش رفت و سوارشد و با سرعت از اونجا دور شد...