eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
321 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی823 میدونستم، خوب میدونستم که با این کارم دل بابا رو میشکونم اما مجبور بودم خودم رو به بی
با اعصاب خوردی برای هزارمین بار غلت زدم و زیرلب به عالم و آدم فحش دادم! نور لامپ دقیقا توی چشمام بود و اجازه نمیداد که بخوابم، از طرفی هم اگه چراغ رو خاموش میکردم اینجا میشه تاریکی مطلق و اونطوری هم میترسیدم. مانتوم که روی پاهام انداخته بودم رو گذاشتم روی چشمام و بستمشون تا نور رو احساس نکنم ده دقیقه ای گذشت اما بازم خوابم نبرد! مثل اینکه مشکل از چراغ نیست و از جای دیگه اس... با حرص مانتوم رو برداشتم و پاشدم نشستم از شدت حرص مشت محکمی توی سرم زدم و گفتم: _ بگیر بکپ...فکر و خیال رو ول کن و کپه ی مرگت رو بذار که صبح بتونی پاشی... انقدر خودتو اذیت نکن، انقدر به چیزای مزخرف فکر نکن هزاران فکر و خیال توی سرم میچرخید و اجازه نمیداد بخوابم! فکر و خیال اینکه چه آینده ای در انتظارمه... اینکه قضیه ی اون خواستگاری که اصلا نمیدونم کیه و چیه و چیکاره اس، چی میشه... اینکه آرش حالش چطوره؟ زخماش خوب شده یا نه؟ و چرا بعد از یکسال اومده و سعی داره باهام خوب باشه؟ اینکه پدر گیسو اجازه میده اون و علی با هم ازدواج کنن یا قراره ضدحال بزنه؟ اینکه سارگل عاشق کی شده؟ و آیا اون شخص آدم درستی هست یا نه؟ آیا اونم سارگل رو دوست داره یا نه؟! آیا پسر خوبیه یا نه؟ و هزاران هزار سوال دیگه که همه ی اینا کنار هم ذهنم رو آشفته کرده بود... قطره های اشکی که با هم مسابقه گذاشته بودن و با سرعت روی صورتم فرود میومدن رو پاک کردم و با بغض گفتم: _ خدایا میشه جونمو بگیری؟ همین الان...همین لحظه...همین ثانیه...لطفا جونمو بگیر