eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
321 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی827 لبخند کمرنگی زدم و آروم گفتم: _ خوشحالم دیگه با ذوق دستاش رو به هم کوبید و گفت: _ ک
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: _ باشه میام فقط الان نه، چندساعت دیگه میام _ نه سارا نمیخواد، من نمیخوام که زوری بیایی _ قربونت برم زوری چیه؟ من که از خدامه پیشت باشم ولی خجالت میکشم _ غلط میکنی تو، خجالت از کی؟ _ از خونواده ی علی _ احمقی؟ چه خجالت کشیدنی آخه! _ باشه عزیزم میام، چندساعت دیگه میام، باشه؟ _ دقیقا کِی؟ _ یکم کار کنم و بعد بیام _ باشه پس زود بیاها _ چشم _ مرسی خداحافظ _ بای تلفنم رو قطع کردم و بی حوصله به سیستم زل زدم؛ خبرمرگت دیشب کپه ی مرگتو میذاشتی و خوب میخوابیدی که صبح زود پاشی کاراتو بکنی! با حرص چندتا نیشگون از خودم گرفتم و وقتی حرصم از خودم خالی شد، از فکر بیرون اومدم و مشغول انجام اون همه کار عقب افتاده شدم... به عقربه های ساعت نگاه کردم، ساعت چهار رو نشون میداد از ظهر تاحالا یکسره کار کردم تا یکم جلو بیفتم و دیگه گردن برام نمونده بود! دیگه نمیتونستم ادامه بدم چون دیر میشد پس کار رو بستم و سیستم رو خاموش کردم و پاشدم. دستام رو با خستگی از هم کشیدم و کیف و وسایلم رو برداشتم که برم اما هنوز یه قدم هم برنداشته بودم که یهو یه چیزی یادم افتاد و باعث شد سرجام خشکم بزنه! نگاهی به لباسام که دوروز بود پوشیده بودمشون و تقریبا چروک شده بودن انداختم و آه از نهادم بلند شد! من با این لباسا...با این مقنعه...با این صورت بی روح و موهای آشفته کجا برم؟! با اعصاب خوردی ناخنام رو توی پوست دستم فرو کردم و زیرلب گفتم: _ لعنت بهت سارا، لعنت بهت حالا چیکار کنم؟ لباس از کجا بیارم؟ چطوری با این سر و وضع تو مراسم خواستگاری شرکت کنم آخه؟