eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
321 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی833 صدبار کمد رو زیر و رو کردم تا آخر یه مانتوی قدیمی اما ترتمیز پیدا کردم؛ فکر کنم اینو س
_ بله؟ با شنیدن صدای گیسو، سریع گفتم: _ منم گیسو، باز کن _ آخجون اومدی، بدو بیا بالا در رو باز کرد و منم رفتم داخل، پشت در سالنشون ایستادم تا که خود گیسو اومد در رو باز کرد با دیدنش لبخند عمیقی روی لبهام نشست و گفتم: _ چه خوشگل شدی یه سرهمی مجلسی گلبهی رنگ پوشیده بود و شال توری سفید هم روی موهاش انداخته بود موهاش رو دور و برش ریخته بود و آرایش خیلی قشنگی هم داشت _ خوب شدم واقعا؟ با بغض و ذوق یه نگاه دیگه به سرتاپاش انداختم و گفتم: _ خیلی خوب شدی، خیلی قشنگی قربونت برم اومد جلو محکم بغلم کرد و گفت: _ وای سارا خیلی استرس دارم، یک ساعته دیگه میان _ استرس چرا؟ کارات مونده؟ _ نه همه چیز آماده اس _ پس استرس نداشته باش _ نکنه مشکلی پیش بیاد؟ _ نه عزیزم همه چیز خوب پیش میره، نگران نباش _ حالا بیا تو حرف میزنیم کفشام رو درآوردم و وارد سالنشون شدم؛ پدرش و نامادریش هردو روی مبل نشسته بودن باهاشون سلام احوال پرسی کردم و نامادریش برای اولین بار به گرمی جوابم رو داد! متعجب از این رفتارش ابروهام رو بالا انداختم؛ این همیشه سایه ی من رو یا تیر میزد چطور الان انقدر مهربون شده؟! احوال پرسیمون که تموم شد، با گیسو رفتیم توی اتاقش. روی تختش نشستم و با ابروهایی که همچنان بالا بود، گفتم: _ نامادریتو چیز خور کردی؟ با این حرفم آروم خندید و گفت: _ تو هم متوجه تغییرش شدی؟ _ تاحالا انقدر منو تحویل نگرفته بود والا _ از دیروز که فهمیده قراره خواستگار بیاد همینطوری شده، با دمش گردو میشکونه، فکر کنم بخاطر اینکه بالاخره میتونه از دستم راحت بشه خوشحاله...