eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
321 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی836 _ دخترا کجایید شما پس؟ دارن میان بالا نامادریش بود که این حرفو زد؛ من که جوابی ندادم
روی تشکی که گیسو برام پهن کرده بود، دراز کشیدم و گفتم: _ ولی گیسو زشت شد من موندما، میرفتم توی همون آتلیه میخوابیدم بخدا _ خفه شو، یعنی اونجا خوابیدن بهتر از اتاق منه؟ _ نه _ پس همینجا بکپ و حرف اضافه نزن _ باشه بابا آروم باش _ آرومم _ معلومه که باید آروم باشی، از ترشیدگی نجات پیدا کردی بدبخت با این حرفم یه لبخند به پهنای صورتش زد و خودش رو با سرخوشی روی تخت پرت کرد و با ذوق گفت: _ وای هنوزم باورم نمیشه سارا _ که داری عروس میشی؟ _ اوهوم _ از اول تا آخر مجلس علی همش داشت زیرچشمی نگاهت میکرد _ واقعا؟ من اصلا نفهمیدم آروم خندیدم و گفتم: _ از بس استرس داشتی، تمام صورتت پر از اضطراب بود _ وای خیلی ضایع بودم؟ _ نه عادیه خب استرس داشتن تو مراسم خواستگاری _ اوهوم امشب خواستگاری به خوبی و خوشی گذشت و هیچ مشکلی پیش نیومد خانواده ها با هم صحبت کردن و علی و گیسو هم رفتن داخل اتاق با همدیگه حرف زدن و آخرشم قرارشد برای آشنایی بیشتر باز هم با هم قرار بذارن و همدیگه رو ببینن و اینکه پدر گیسو از علی و خانواده اش حسابی خوشش اومده بود و کلی ازشون تعریف کرد و همین باعث شد گیسو خیالش راحت تر بشه... _ راستی گیسو رفتید تو اتاق کاری هم کردید؟ _ نه بابا علی رو نمیشناسی تو؟ اصلا به زور نگاهم میکرد، چه برسه به اینکه بخواد کاری کنه _ خیلی پسر خوبیه _ خیلی خیلی خیلی، قربونش برم من آخه، یکم نگاهم میکرد بعد یهو خجالت میکشید سرش رو مینداخت پایین، بچم خیلی سربه زیره پقی زدم زیرخنده و گفتم: _ یا حضرت شوهرذلیل _ همینه که هست