eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.3هزار دنبال‌کننده
319 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی839 _ ولی سارا هیچوقت فکر نمیکردم نامادریم اینطوری تو مراسم خواستگاریم شرکت کنه _ آره والا
اتاق تقریبا تاریک بود و نمیتونستم چهره اش رو ببینم اما بغض صداش رو به خوبی احساس میکردم! توانم رو جمع کردم و با لحن ساختگی گفتم: _ گیسو من خوبم خب؟ فقط یه لحظه دلم گرفت _ الکی میگی _ باور کن قربونت برم، من الان خیلی خوشحالم، چون شب قشنگی رو گذروندیم و هیچ چیز و هیچکس نمیتونه اینو خراب کنه، باور کن _ واقعا باور کنم که خوبی؟ _ آره، الانم برو بخواب که صبح باید پاشیم کلی کار داریما _ نمیخوای حرف بزنیم؟ _ نه خسته ام خوابم میاد _ الکی نگی _ الکی نمیگم، پاشو...پاشو برو بخواب و عین کوالا نچسب به من خرس گنده لپم رو محکم بوس کرد و محکم بغلم کرد و گفت: _ خیلی دوستت دارم خب؟ _ خب _ تو بهترین و بهترین رفیق منی، اصلا تو خودِ خودِ خواهر منی، خب؟ _ خب دیگه _ شب بخیر خواهری، بازم ببخشید _ شبت بخیر عزیزم یبار دیگه لپم رو بوسید و بعد هم پاشد و رفت روی تختش دراز کشید و گفت: _ خوب بخوابی جوابی بهش ندادم، یعنی نتونستم که بدم، بغض سنگین توی گلوم دیگه اجازه ی حرف زدن بهم نداد اشکام پشت پلک هام نشسته بودن و آماده ی ریختن بودن اما بهشون اجازه ی پایین اومدن ندادم نمیخواستم گیسو ناراحت بشه پس تند تند آب دهنم رو قورت دادم و نفس عمیق کشیدم تا چشمام خالی نشه و گیسو باز نفهمه که گریه میکنم چشمام رو بستم و سعی کردم آرش و خاطراتی که مثل فیلم از داخل ذهنم رد میشد رو از بین ببرم و بخوابم واقعا میخواستم خوابم ببره و توی دنیای بی خبری پرت بشم و دور بشم از این خیالات خیالاتی که همیشه باهامه... خیالاتی که حالم رو خرابتر میکنه... خیالاتی که‌...