🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خالهقزی846 _ چرا اومدی؟ چرا یهو پیدات شد؟ از کجا پیدات شد اصلا؟ _ برات توضیح میدم دهن باز کردم ب
#خالهقزی847
_ یعنی من برات مهم نیستم؟
نگاهش کردم، اگه میخواستم با قلبم جواب بدم باید میگفتم مهمی... به اندازه ی تمام دنیا مهمی... به اندازه ی تک تک لحظه های زندگیم مهمی اما من تو این زندگی هرچی کشیدم از دست قلبم کشیدم پس با مغزم جواب دادم!
_ نه نیستی
با دقت توی چشمام زل زد و من سریع نگاهم رو ازش گرفتم؛ نمیخواستم از نگاهم چیزی بخونه!
_ اما تو برای من مهمی
نتونستم پوزخند نزنم! نتونستم تلخ نباشم!
با سردی و تلخی پوزخندی زدم و گفتم:
_ کاملا مشخصه
_ که برام مهمی؟
_ که نیستم
_ نه اصلا اینطوری نیست
_ هست
_ نیست، لجبازی نکن
لجبازی؟! واقعا گوشام داشت درست میشنید؟
اون فکر میکرد من لجبازی میکنم؟
برای یک لحظه بهم فشار اومد و دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم! با عصبانیت از روی مبل پاشدم و گفتم:
_ واقعا؟ تو واقعا فکر میکنی من دارم لجبازی میکنم؟ باورم نمیشه که این حرفو میزنی!
اونم پاشد روبروم ایستاد و گفت:
_ باور کن چون واقعا داری اینکارو میکنی
_ چرا باید فکر کنم برات مهمم؟ چیکار کردی که این فکر رو بکنم؟
_ چیکار نکردم برات؟
داشتم دیوونه میشدم... از اینکه اینطوری حق بجانب حرف میزد دیوونه میشدم! با عصبانیت و خشم و بغض زل زدم توی چشماش و با صدای بلند گفتم:
_ چیکار نکردی؟! به نظرم بهتره کارایی که کردی رو بگم چون احتمالاً فراموشی گرفتی و کارایی که باهام کردی رو یادت رفته!
_ چیکار کردم باهات؟
همزمان با قطره اشکی که از چشمام پایین ریخت، صبرم لبریز شد!
_ حرفام رو باور نکردی... مثل یه آشغال از زندگیت پرتم کردی بیرون ... به دو روز نکشیده نسیم رو جایگزینم کردی... اونشب منو با اون حال خراب تو بیمارستان ول کردی رفتی... یکسال از زندگیم رو خراب کردی، داغون کردی!