eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.3هزار دنبال‌کننده
319 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی850 احساسِ نگاه خیره اش اذیتم میکرد پس سرم رو پایین انداختم و ادامه دادم: _ تو یه روزی بر
به طرف در رفت اما قبل از اینکه خارج بشه، لحظه ای مکث کرد و گفت: _ خدانگهدارت باشه و بدون اینکه منتظر بمونه من جوابش رو بدم، رفت... با بغض به رفتنش نگاه کردم و دم نزدم! رفت و جونِ منم با خودش برد... رفت و منو مثل قبل تنها جا گذاشت! خودمم نمیدونستم چمه، خودمم نمیدونستم چی میخوام و چی حالم رو خوب میکنه خودم بهش گفتم برو اما حالا که رفت ناراحت شدم... خودم گفتم نباش و حالا که نیست غمگینم... خودم گفتم نمیخوامت و... روی مبل نشستم و به اشکام اجازه ی پایین ریختن دادم؛ هنوز نرفته دلم براش تنگ شد اما اینو میدونم که اگه برگرده باز هم همین حرفارو بهش میزنم چون من درحالی که اونو به شدت میخوام، نمیتونم کنارش بودن رو تصور کنم! چون من دیگه دلم از هرچی عشق وعاشقیه ترسیده... چشمای ماتم زده ام رو از مانیتور جدا کردم و به ساعت نگاه کردم؛ ساعت هشت شب بود! این همه زمان کِی گذشت که من متوجه نشدم؟ کِی شب شد؟ کِی خورشید جای خودش رو به ماه داد؟! از ظهر که آرش رفت تا همین الان یکسره کار کردم؛ کار کردم تا فکرم سمت اون نره اما بی فایده بود ثانیه به ثانیه که با دستام و چشمام اینجا کار میکردم، فکر و ذهن و قلبم پیش آرش بود! بالاخره ادیت آخرین عروسی که رفته بودیم هم تموم شد؛ این چند روزه همش استرس اینو داشتم که تمومش کنم. کار رو بستم و به شماره موبایلی که بهمون داده بودن پیام فرستادم که تو این هفته هر روزی که میخوان برای دیدن کار بیان تا تاییدش کنن فقط ادیت یه کار تولد و یه عقد محضری مونده که اونارو برای دوماه دیگه قولش رو دادیم و خداروشکر میتونستم این هفته یکم به مغزم استراحت بدم تا گیسو هم آزاد بشه بیاد و دوتایی با هم انجامشون بدیم...