eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.3هزار دنبال‌کننده
319 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی864 با عصبانیت نفس عمیقی کشیدم و با لحنی که به شدت سعی داشتم کنترلش کنم، گفتم: _ مگه همه
سرجام خشکم زد، تک تک سلولهای بدنم یخ زدن! باورم نمیشه... با...باور نمیکنم این زنی که با بی رحمی توی چشمام زل زده و این حرف رو میزنه، همون مامان مهربون و دلسوز خودمه! مادری که وقتی بچه بودم شبها تا صبح بالای سرم بیدار میموند تا مطمئن باشه حالم خوبه... مادری که جونش به جونم بسته بود‌... مادری که... _ اگه عاقت کنم چی؟ بازم راضی نمیشی؟ اشک توی چشمام جمع شد و بغض گلوم رو گرفت! باورم نمیشه مامان همچین جمله ای رو به زبون آورده عاق! یعنی اون حاضره من رو عاق کنه؟! _ خانم این حرفا چیه میزنی؟ داری چیکار میکنی؟ فکر نمیکنی خیلی داری تند میری؟ عاق یعنی چی؟ دیگه از این حرفا نزن اما مامان انگار که به سیم آخر زده بود، با جدیت رو به بابا گفت: _ اگه اجازه نده این خواستگاره بیاد به خداوندی خدا قسم عاقش میکنم احساس کردم نفسم بالا نمیاد، نفس کشیدن برام سخت شد! دستم رو روی گلوم گذاشتم و با تمام وجودم اندک هوایی که دور و برم بود رو کشیدم توی ریه هام و زیرلب گفتم: _ باشه بیان قطره اشکی که از گوشه ی چشمم پایین افتاد رو پاک کردم و با غم نالیدم: _ اگه من انقدری تو این خونه بی ارزش و اضافی ام که حاضری برای راضی شدنِ من به ازدواج اجباری، عاقم کنی، باشه قبوله! قطره های اشک یکی یکی از چشمام پایین ریختن و چیزی نگذشت که صورتم پر از اشک شد... _ من شماهارو جون خودم میدونم، منت نمیذارم اما همیشه و همه جا بخاطر شما از خودم گذشتم اما الان چی؟ شما با من مثل یه آشغال رفتار میکنید! یه آشغال اضافی که میخوایید از شرش راحت بشید! بابا که با دیدن گریه های من بی طاقت شد، از روی زمین پاشد و دو دستی کوبید توی سرش و گفت: _ خدایا همین الان منو بکش اما نذار اینجوری زجر کشیدن بچم رو ببینم...