eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.3هزار دنبال‌کننده
319 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی878 _ چرت نگو سارا! قطعا دلیلش این نیست _ پس دلیلش چیه خانم مارپل؟ _ اونو دیگه نمیدونم ولی
چشمام رو باز کردم و خواب آلود به ساعت نگاه کردم. ساعت شیش صبح بود و من فقط سه ساعت خوابیده بودم! دیشب از شدت فکر و خیال الکی خوابم نبرد و حالا هم از بس خواب های بیخودی دیدم مغزم با وجود خستگی شدیدش بیدار شد... غلتی زدم و پتو رو کشیدم روی سرم تا بازم بخوابم دلم میخواست تا ظهر بخوابم و این روز نحس و لعنتی زودتر بگذره و تموم بشه بره این خواستگارا بیان و برن و من راحت بشم و خیال مامان هم راحت بشه و دست از سر کچل ما برداره... پوفی کشیدم و چشمام رو بستم تا خوابم ببره ولی خوابم نبرد چشمام از شدت کم خوابی میسوخت، سرم هم بدجور درد میکرد اما از شدت استرس و اضطراب نمیتونستم بخوابم من اصلا نمیدونستم اون خواستگار کیه اسمش چیه... چندسالشه... چیکاره اس... مارو از کجا میشناسه و اینکه آیا میتونم ایرادی ازش بگیرم که جواب منفی بدم؟ اگه یه درصد اون از من خوشش بیاد و بیخیال نشه چی؟ اونوقت مامان رو چیکار کنم؟ غلت دیگه ای زدم و به شکم خوابیدم، دستام رو روی سرم گذاشتم و زیرلب گفتم: _ توروخدا بخواب، انقدر عذاب نده خودتو فکرهارو از ذهنم دور کردم و سعی کردم به زور هم که شده خودم رو بخوابم و بالاخره کم کم موفق شدم فکر کنم طرفای هفت صبح بود که تونستم بخوابم... _ آبجی؟ آبجی پاشو، الو... سارا؟ بیدار نمیشی؟ صدای سارگل رو میشنیدم اما توانایی اینکه جوابشو بدم رو نداشتم _ آبجی بیدارشو دیگه! عین خرس خوابیدی بخدا یکی از چشمام رو آروم باز کردم، تصویر تار سارگل که بالای سرم ایستاده بود رو دیدم دستم رو روی چشمام کشیدم و آروم گفتم: _ چه مرگته؟ _ کوفت! بیدار شو لنگ ظهره خمیازه ای کشیدم و با چشمای بسته گفتم: _ ساعت چنده مگه؟ _ یک ظهر _ هوم _ هوم و کوفت! پاشو بیا سفره رو میخوام پهن کنم _ گشنه ام نیست _ چیزی خوردی مگه که سیری؟ _ نه _ پس پاشو