eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.3هزار دنبال‌کننده
319 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی883 ناهارم رو توی سکوت خوردم و بعدش هم با یه تشکر سرد از سر سفره پاشدم و باز رفتم توی اتاق
فکر کنم یکی اومد پیشش چون سریع لحنش رو تغییر داد و گفت: _ دیوونه نیستم که، حقیقت رو میگم _ کسی اومد پیشت؟ _ اوهوم _ برو گیسو، برو خواهری، فکرتم اینجا نباشه، همین که زنگ زدی و حواست بهم بود برام یه دنیا ارزش داره، فردا با هم حرف میزنیم _ باشه عزیزم، مواظب خودت باش و قوی باش، همش میگذره و تموم میشه میره _ میدونم _ من برم فعلا کاری نداری؟ _ نه برو _ اگه کارم داشتی زنگ بزن، من دسترسم _ باشه باشه خداحافظ _ خداحافظ تلفن رو قطع کردم و روی تخت انداختم؛ زانوهام رو بغل کردم و با بغض به دیوار پشت سرم تکیه دادم. دلم بدجور گرفت؛ نامادریِ گیسو با اون همه گند و عوضی بودنش هیچوقت نشد که بخواد گیسو رو مجبور به ازدواج با خواستگارهاش بکنه! اونوقت مادر واقعی من... کسی که خودش منو بدنیا آورده، داره رسماً منو مجبور به ازدواج با کسی که اصلا نمیشناسمش و نمیدونم کیه و چیه، میکنه! چطور ممکنه آخه؟! نفس پر از دردی کشیدم و روی تختم دراز کشیدم. دوباره به ساعت نگاه کردم، فقط نیم ساعت گذشته بود و هنوز کلی وقت داشتم یه ساعت دیگه میرم حمام و بعدشم کم کم شروع میکنم آماده بشم هرچند که اصلا دلم نمیخواد حاضر بشم اما مجبورم نمیخوام شلخته بنظر برسم و بهونه ی جدید دست مامان بدم؛ به هیچ وجه حوصله ی اینکه دوباره بخواد با قضیه عاق کردن تهدیدم کنه رو ندارم... با باز شدن در اتاق ناخودآگاه پاشدم نشستم که سارگل اومد تو! چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: _ نمیتونی یه در بزنی بیایی تو؟ یوقت لختی چیزی باشم من خب با شیطنت ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: _ جون چه بهتر خب _ خفه شو _ آخه تو چرا باید لخت باشی؟ _ مثلا بخوام لباس عوض کن شونه هاش رو بالا انداخت و گفت: _ اون دیگه به من ربطی نداره