eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.3هزار دنبال‌کننده
319 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی889 مات و مبهوت به مامان نگاه کردم، انگار تو یه خَلَاء عجیب گیر کرده بودم! احساس میکردم خو
قبل از اینکه جوابی بهش بدم سارگل اومد تو آشپزخونه و با دیدن ما که اون پشت نشسته بودیم، اومد کنارمون نشست و گفت: _ مامان تو اینجایی؟ برو پیش مهمونا، زشته مامان چادرش رو روی سرش مرتب کرد و گفت: _ سارا من نمیفهمم تو چی میگی، این اشک و آهتو جمع کن و زود بیا بیرون بعد از این حرف پاشد و یه لبخند روی صورتش نشوند و رفت بیرون... به محض رفتنش سارگل با هیجان دستش رو روی دهنش گذاشت و گفت: _ وای وای وای آبجی باورم نمیشه، اصلا باورم نمیشه اون کسی که توی سالن نشسته آرشه! با اعصاب خوردی سرم رو به دیوار تکیه دادم و گفتم: _ منم باورم نمیشه _ ولی چقدر عوض شده، انگار شکسته شده! وای آبجی تازه منو که دید یه لبخند زد و خیلی صمیمی سلام احوال پرسی کرد! من که از استرس مردم، گفتم حالا مامان و بابا میگن این چرا انقدر به تو گرم سلام کرد و یجوری حرف زد که انگار تو رو میشناسه پوزخند تلخی روی لبم نشست و گفتم: _ مامان میدونه چشماش از حدقه بیرون زد و با بهت گفت: _ چی؟ _ مامان همه چیز رو میدونه _ از کجا؟ تو بهش گفتی؟ کِی وقت کردی بگی؟ _ من چیزی نگفتم _ پس از کجا فهمیده؟ بخدا قسم من بهش نگفتما _ گفت آرش باهاش حرف زده _ چی میگی تو؟ مگه میشه؟ خود مامان گفت؟ سرم رو آروم به نشونه ی آره تکون دادم و گفتم: _ خودش همین الان بهم گفت _ وا یعنی مامان انقدر روشن فکر شده که آرش همه چیز رو براش تعریف کرده و اونم بجای اینکه بیاد تورو بکشه، تازه باهاشون قرار خواستگاری گذاشته؟ دستام رو روی سرم گذاشتم و گفتم: _ نمیدونم، نمیدونم، نمیدونم! من فقط اینو میدونم که الان دارم میمیرم..‌‌‌. دارم روانی میشم سارا... دارم دیوونه میشم! میفهمی حالمو یا نه؟ با جدیت نگاهم کرد و گفت: _ نه نمیفهمم! چرا داری روانی میشی آبجی؟