eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.2هزار دنبال‌کننده
318 عکس
216 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی897 با تاسف سر تکون دادم و گفتم: _ خدا میدونه آرش چی بهش گفته _ هرچی که گفته خودش رو خوب
مامان لبخندش پررنگ تر شد و ادامه داد: _ اونروز گذشت و منم به باباتون و شماها چیزی نگفتم تا نگران نشید، تا اینکه دو روز بعد وقتی میخواستم برم خونه ی خانم کریمی کوچه بغلی که روضه داشت، بازم ماشینش رو کنار کوچه دیدم این دفعه بیشتر ترسیدم و خواستم برگردم توی خونه که سریع جلوم رو گرفت و اجازه نداد؛ خواستم جیغ بزنم و همسایه هارو صدا کنم که سریع گفت " من پسر کسی ام که دخترتون قبلا براش کار میکرد " اینو که گفت، دهنم بسته شد و جیغ نزدم اما هنوز هم ترس داشتم، بهش گفتم " با من چیکار داری " و اونم گفت که میخواد راجع به تو باهام حرف بزنه به اینجای حرفش که رسید به من نگاه کرد؛ یه لحظه استرس گرفتم! یعنی آرش میخواسته درمورد من چه حرفی بهش بزنه؟ اصلا چه حرفی زده؟ _ خلاصه که ازم خواست بریم یجا صحبت کنیم و منم که کنجکاو شده بودم که درمورد تو چی میخواد بگه و از طرفی بهش اعتماد نداشتم و برای همین بهترین جا همین پارک نزدیک خونه بود رفتیم اونجا و از ترس حرف مردم یجای خلوت رو انتخاب کردم و نشستیم مامان از روی مبلی که نشسته بود پاشد و اومد کنار من نشست؛ دستش رو دور شونه ام انداخت و گفت: _ اون موقع همه چیز رو کامل برام تعریف کرد لرز بدی به بدنم افتاد! همه چیز رو کامل تعریف کرده؟ پس چرا رفتار مامان انقدر باهام خوبه؟! _ گفت زمانی که تو برای کار به خونه ی اونا رفتی، اون از تو خوشش اومده و خواسته که از تو خواستگاری کنه! البته اینم گفت خودش توی اون خونه زندگی نمیکرده و فقط گاهی میومده سر میزده وگرنه من سکته میکردم! بعدم گفت که اون آخریا فهمیده که تو هم از اون خوشت اومده ولی خیلی سفت و سخت بودی و بهش رو نمیدادی گفت که وقتی داشتی پشت تلفن به دوستت گیسو میگفتی از پسر صاحب کارت خوشت اومده، اونم داشته از اونجا رد میشده و اینو شنیده که ولی انگار هرکاری کرده بهش رو ندادی، آفرین دخترم...