eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.3هزار دنبال‌کننده
315 عکس
220 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی907 درحالی که هنوز مغزم خواب بود، گفتم: _ چی میگی اول صبحی سارگل؟ _ بابا گیسو زنگ زده بهت
_ آبجی تصمیمت رو گرفتی یا نه؟ همینطور که موهام رو دم اسبی بالای سرم میبستم، چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: _ سارگل نخوای شروع کنیا _ فقط یه سوال پرسیدم خب _ نپرس، نگو، دخالت نکن، بیخیال من شو، اوکی؟ دهنش رو کج کرد و گفت: _ نات اوکی _ مگه من تو رابطه ی تو دخالت میکنم آخه؟ _ پس نه! کی بود میگفت باید حتما یه روز پسره رو ببینم _ گفتم ببینم، نگفتم دخالت کنم! اومد حرفی بزنه که صدای مامان از بیرون اومد: _ دخترا بیایید گیسو اومده فرصت رو غنیمت شمردم و سریع از اتاق بیرون رفتم، مامان کنار در سالن منتظر گیسو ایستاده بود و بابا هم نبود. نگاهی به ساعت انداختم، عقربه ها روی عدد یازده بودن! گیسوی بیچاره تا الان چطوری طاقت آورده و جلوی خودش رو گرفته؟ _ سلام دخترم خوش اومدی _ سلام خاله جون خوبید؟ شرمنده مزاحم شدم _ این حرفا چیه؟ مراحمی، بیا تو دخترم گیسو اومد داخل و با دیدن من چشم غره ای بهم رفت و با حرص گفت: _ سلام خانمِ خوش خواب لبخندی زدم و جوری که حرصش رو دربیارم، گفتم: _ سلام به خانمی که داره از فضولی میترکه چشم و ابرویی اومد که یعنی جلوی مامانت چیزی نمیتونم بگم، منم خندیدم و حرفی نزدم _ گیسوجان صبحونه خوردی؟ _ بله خاله جون ممنون _ خب سارا پس تو بیا صبحونتو بخور خودم رو روی یکی از مبلها انداختم و گفتم: _ گشنه ام نیست، صبرمیکنم تا ناهار _ ضعف میکنی تا اون موقع، دیشبم که شام نخوردی _ نمیخوام مرسی _ خیلی خب پس من برم ناهار رو آماده کنم مامان رفت توی آشپزخونه و به محض رفتنش، گیسو اومد کنارم نشست و با حرص نیشگونی از بازوم گرفت و گفت: _ گور به گور شده چرا انقدر دیر بیدار شدی؟ _ من خیلی وقته بیدارم، تو خودت نیومدی _ آره از چشمای پف کرده ات معلومه