eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
16.7هزار دنبال‌کننده
224 عکس
97 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی908 _ آبجی تصمیمت رو گرفتی یا نه؟ همینطور که موهام رو دم اسبی بالای سرم میبستم، چپ چپ نگا
شونه هام رو بی تفاوت بالا انداختم و گفتم: _ خب تو زودتر میومدی _ منتظر موندم بیدار بشی زنگم بزنی اما هرچی صبرکردم دیدم خبری ازت نیست و انگار به لقاء الهی پیوستی! خلاصه که دیگه خودم پاشدم اومدم _ لقاء الهی؟ _ کوفت حالا نمیخواد غلط املایی بگیری! بگو ببینم دیشب چیشد؟ یارو کی بود؟ میشناختیش؟ با یادآوری دیشب لبخند روی لبم پاک شد و جاش رو به اخم بین ابروهام داد! با ناراحتی سرم رو پایین انداختم و گفتم: _ اوهوم _ وا میشناختیش؟ کی بود مگه؟ از فامیلاتون؟ _ اگه بگم کی بود باورت نمیشه گیسو _ مگه کی بود؟ بگو دیگه جون به لبم کردی سرم رو بالا آوردم و نگاهش کردم، نگاهش پر از کنجکاوی بود! شاید اگه تو یه موقعیت دیگه بودم کلی اذیتش میکردم اما توی این موضوع اصلا حوصله نداشتم پس بدون معطلی گفتم: _ آرش چشماش از حدقه بیرون زد و دهنش باز شد! با تعجب نگاهم کرد و زیرلب گفت: _ چی؟ _ خواستگار دیشب من آرش بود _ مگه...مگه میشه؟ _ حالا که شده گیج و منگ نگاهم کرد و چیزی نگفت! از قیافه اش یه لحظه خنده ام گرفت و گفتم: _ ویندوزت سوخت؟ _ سارا داری مسخره بازی درمیاری؟ _ نه _ داری اذیتم میکنی؟ _ نه! _ یعنی آرش؟ وای مگه میشه؟ چطوری آخه؟ _ قضیه اش مفصله _ یعنی خواستگار دیشبی که برای تو اومده بوده آرش بوده؟ خود آرش؟ همون آرش؟ _ آره دیگه گیسو! تو که بیشتر از من شوک زده شدی _ زود باش تعریف کن ببینم به سارگل که تازه از اتاق بیرون اومده بود نگاه کردم و گفتم: _ سارگل توروخدا تو بیا براش تعریف کن من واقعا حوصله ندارم بگم _ باشه الان میاما یه سر رفت توی آشپزخونه و بعد اومد کنار گیسو که هنوز بهت زده بود نشست و همه چیز رو از سیر تا پیاز براش تعریف کرد...