eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.3هزار دنبال‌کننده
315 عکس
220 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی914 جواب ندادنشون استرس به جونم انداخت! احساس کردم که دیگه نمیتونم روی پام بایستم و الانه
_ میخوام ببینمش، میخوام مطمئن بشم که حالش خوبه _ بذار اول از خوب بودن حال خودت مطمئن بشیم! بعدش چشم پیش بابا هم میریم _ من خوبم سارگل با چشماش به دستم اشاره کرد و گفت: _ کاملا مشخصه به دستم نگاه کردم، به حدی خون ازش رفته بود که کف راهرو پر شده بود! خودمم از این همه خون تعجب کردم و بهت زده گفتم: _ چخبره؟ مگه چیکار کردم که اینطوری شده؟ _ وقتی جوگیر میشی فکر میکنی مثل این فیلماست و سرم رو از دستش میکشی همین میشه دیگه! سوزن رو بد درآوردی دستتو زخم کردی نگاهم رو از دستم گرفتم که با دیدن اون حجم از خون حالم بد نشه و آروم گفتم: _ میخواستم بیام پیش بابا، حالمو نفهمیدم _ اینجا چخبره؟! با شنیدن صدای عصبی پرستار، نگاهش کردم و چیزی نگفتم. با اخم کنارم نشست و گفت: _ این چه کاریه؟ چرا سرمت رو درآوردی؟ قبل از اینکه من چیزی بگم، سارگل سریع گفت: _ بهش شوک عصبی وارد شده _ پاشو...پاشو بریم اتاق پانسمان دختر با التماس به سارگل نگاه کردم تا نجاتم بده اما اونم توجهی به التماس توی چشمام نکرد و گفت: _ آبجی برو اول وضعیت دستت رو درست کن بعد میریم پیش بابا گیسو که بالا سرمون وایساده بود در ادامه ی حرفش گفت: _ اصلا بابات اگه اینطوری ببینتت که حالش بد میشه، برو درستش کن و بیا تا بریم پیشش با این حرفش کاملا قانع شدم، دستم کلاً خونی بود و اصلا ظاهر خوبی نداشت. به کمک پرستار و سارگل از روی زمین پاشدم و با هم به طرف اتاق پانسمان رفتیم... پرستاره با کلی اخم و چشم غره کارم رو انجام داد و وقتی تموم شد، گفت: _ فردا باند رو باز کن و دیگه لازم نیست ببندی، فقط ضدغفونیش بکن و مراقب باشه _ باشه ممنونم از روی صندلی پاشدم و رو به اون دوتا گفتم: _ میشه الان دیگه بریم لطفا؟ دلم آب شد _ بریم بریم