eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.3هزار دنبال‌کننده
315 عکس
220 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی916 از اتاق پانسمان بیرون اومدم و به سمت همون انتهای راهرو رفتیم. یکم که جلوتر رفتیم سارگل
از فکر بیرون اومدم و اشکام رو پاک کردم و گفتم: _ جانم؟ _ نگران من نباشیا! من خیلی زود خوب میشم و اجازه نمیدم تو بقیه مراسماتت تاخیری بیفته لبخند تلخی زدم و چیزی نگفتم. من یکبار مجبور شدم بخاطر بابا از زندگیم دست بکشم و الان باز هم حاضرم اینکار رو بکنم دفعه ی پیش مجبور شدم کوهیار رو از دست بدم و اینبار مجبورم آرش رو بدست بیارم! _ باشه سارا؟ باشه دخترم؟ نگران نباشیا سرم رو پایین انداختم تا بابا غم توی چشمام رو نبینه و گفتم: _ من فعلا فقط نگران شمام _ دکتر گفت من فردا مرخصم پس نگران نباش _ باشه _آخه یه نیم ساعت پیش مادر آقاآرش زنگ زد تا ببینه نظر ما چی بوده و خواست که دوباره همدیگه رو ببینیم، منم به مادرت گفتم چیزی از بیمارستان نگه و برای دوشب دیگه قرار گذاشتیم با شنیدن حرف بابام چنان شوکی بهم وارد شد که سرم رو سریع بالا آوردم و انقدر بد بالا آوردم که توی گردنم درد عجیب و وحشتناکی پیچید! دستم رو با درد روی گردنم گذاشتم و همینطور که ماساژش میدادم، گفتم: _ چی؟ شما چی میگین بابا؟ رو تخت بیمارستانید و نگران اینید که مراسمات یوقت دو روز عقب تر نیفته؟ بخدا الان هیچی مهم تر از خوب شدن حال شما نیست! بعدشم دو شب دیگه؟ آخه پدر من اصلا صبرکن از بیمارستان مرخص بشی! صبرکن حالت خوب بشه! بخدا اون قرار نیست فرار کنه و منم قرار نیست رو دستتون بمونم که انقدر عجله دارید! با همون لبخندش دستم رو آروم فشار داد و گفت: _ من خوبم، اگه زودتر تو رو توی لباس عروس ببینم خوب تر هم میشم پس نگران نباش به قلبم چنگ انداختن، لباس عروس پوشیدن برای دامادی که به خواستگاریم اومده بود هم برام عذاب بود و هم آرزو!