eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.3هزار دنبال‌کننده
315 عکس
218 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی922 با ناراحتی نگاهم کرد و گفت: _ وقتی تو اونطوری سفت و سخت جلوم وایسادی و گفتی حاضر نیست
_ آش کِی آماده میشه حالا؟ زود حاضر کنید گشنمه چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: _ چشم عالیجناب! امر دیگه؟ فرمایش دیگه ای؟ _ نه فعلا فقط همین _ برو گمشو سارگل انقدرم پررو نباش _ چشم از روی مبل پاشدم و همینطور که به طرف حیاط میرفتم، گفتم: _ برو یکم کمک مامان بکن من حوصله ندارم _ چرا حوصله نداری؟ _ ندارم خب، دلیل نمیخواد که دیگه _ صبرکن کارت دارم توجهی بهش نکردم و رفتم داخل حیاط، روی تخت کنار حیاط نشستم و زانوهام رو بغل کردم. به آسمون آبی نگاه کردم و نفس عمیقی کشیدم و زیرلب گفتم: _ خدایا کمکم کن، راه درست رو جلوم بذار _ راست درست رو خودت باید انتخاب کنی صدای سارگل رو که شنیدم نگاهش کردم و گفتم: _ مگه نگفتم برو کمک مامان؟ _ گفت کمک نمیخواد اومد کنارم نشست و سرش رو روی شونه ام گذاشت و گفت: _ آبجی الان چه حسی داری؟ _ نمیدونم چه حسی دارم فقط میدونم هرچی که هست بده، خوب نیست، حالم اصلا خوب نیست _ نمیتونی تلاش کنی که با آرش خوشبخت باشی؟ به عمق قلبم مراجعه کردم تا جواب سارگل رو از اونجا پیدا کنم اما حتی قلبم هم سرگردون بود! _ بین ما دیگه احترامی نمونده _ به وجودش بیار بازم _ ترجیح میدم دور ازش بهش فکر کنم تا کنارش باشم _ من واقعا نمیتونم درکت کنم! آخه مگه میشه یکی کسی رو دوست داشته باشه و کل زندگیش به اون فکر کنه اما نخواد که کنارش باشه؟ نخواد باهاش باشه؟ بغض همیشه مهمون توی گلوم رو قورت دادم و آروم گفتم: _ اوهوم میشه _ بنظرم تو داری اشتباه میکنی _ چرا؟ چرا دارم اشتباه میکنم؟