eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
17هزار دنبال‌کننده
230 عکس
103 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی931 سرم رو پایین انداختم و آروم گفتم: _ اینا همش حرفه! گذشته بخشی از ماست، گذشته هویت ماس
از روی تخت پاشد و اومد جلوم ایستاد، دستش رو به طرفم گرفت و گفت: _ پس ما توافق میکنیم که فعلا تظاهر کنیم، خوبه؟ نگاه بدی به دستش انداختم و آروم گفتم: _ خوبه _ پس دست توافق بده دیگه از روی صندلی پاشدم و گفتم: _ نیازی نیست، توافق کردیم تموم شد رفت دیگه _ یعنی دست نمیدی دیگه؟ _ دلیلی نمیبینم با شیطنت نگاهم کرد و زیرلب گفت: _ اشکال نداره، بعدا قراره چیزای بیشتری بدی با این حرفش چشمام از حدقه بیرون زد و تمام صورتم سرخ شد! خیلی دلم میخواست خودم رو باز هم به نشنیدن بزنم اما واکنشم باعث شد آرش متوجه بشه که حرفش رو شنیدم! بلند زد زیر خنده و همینطور که غش غش میخندید، گفت: _ قیافشو نگاه کن! انقدر بامزه شدی که هرلحظه امکان داره بزنم زیر قولم و بخورمتا با این حرفش سریع چند قدم ازش دور شدم که باز هم باعث خنده اش شد. چقدر دلم برای صدای خنده هاش تنگ شده بود، خنده های قشنگش که قلبم رو زیر و رو میکرد! _ فرار نکن شوخی کردم نگاهم رو ازش گرفتم و به طرف در رفتم و گفتم: _ بنظرم حرفامون تموم شد، بریم دیگه _ باشه بریم زودتر این خبر خوب رو به بقیه بدیم جوابی بهش ندادم و از اتاق بیرون رفتم، اونم پشت سرم اومد و هردو به سالن برگشتیم. به اجبار باز هم روی همون مبل دو نفره کنارش نشستم و سرم رو پایین انداختم. _ خب بچها صحبت کردید؟ آرش لبخند متینی زد و خیلی مودب گفت: _ بله صحبت کردیم و به نتیجه هم رسیدیم نگاهش کن توروخدا! چنان مودب حرف میزنه که خودش رو بیشتر تو دل مامان بابام جا کنه! _ خب نتیجه چیشد؟ _ جواب هردوی ما به این ازدواج مثبته _ خب پس مبارکه همه دست زدن و مشغول تبریک به همدیگه شدن!