eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.3هزار دنبال‌کننده
315 عکس
220 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی932 از روی تخت پاشد و اومد جلوم ایستاد، دستش رو به طرفم گرفت و گفت: _ پس ما توافق میکنیم
نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت... نمیدونستم قراره آخرِ این راه چی بشه... اما بنظرم هرچی که بشه بدتر از اتفاقاتی که تا الان به سرم اومده نمیشه... شاید حق با بقیه باشه و من و آرش بتونیم باز هم کنار هم باشیم اما اگه نتونیم... اگه نتونیم دیگه نمیدونم که باید چیکار کنم! _ خب حالا که جواب هردوتون مثبته، من این انگشتر رو دست عروس قشنگم بکنم با این حرف آمنه جون نگاهم رو بالا آوردم و با دیدن انگشتری که توی دستش بود سریع گفتم: _ درسته که به هم جواب مثبت دادیم اما ما...ما تصمیم گرفتیم که یه مدت بیشتر با هم آشنا بشیم چون بالاخره بیشتر از یکساله که همدیگه رو ندیدیم و به حرف زدن بیشتری نیاز داریم! آمنه جون لبخندی زد و گفت: _ حرف بزنید دخترم، این انگشتر به عنوان نشونه _ خب بنظرم الان نیازی به این نیست به وضوح درهم شدن اخمای مامان و بابا رو دیدم! آمنه جون هم لبخند از روی لبش پاک شد و آروم گفت: _ باشه دخترم هرطور تو بخوای ارسلان که تا الان ساکت بود، گفت: _ با اینحال یعنی تاریخ عقد رو هم مشخص نکنیم؟ به آرش که ساکت نشسته بود نگاه کردم و وقتی دیدم اون تصمیم نداره حرفی بزنه، خودم جواب دادم: _ ما وقتی با هم صحبتهای لازم رو کردیم و کامل به نتیجه رسیدیم، بهتون اطلاع میدیم که شما تاریخ رو مشخص کنید _ باشه ساراجان تو قراره تصمیم سختی بگیری و همه ی ما اینو درک میکنیم و بهت حق میدیم که هنوز هم نیاز به فکر کردن داشته باشی فضا یکم سنگین شد و اخم و نگاه های مامان بابا هم به شدت روم بود و این اذیتم میکرد! خب من واقعا نمیخواستم که انگشتر دستم کنم انگشتر یعنی قطعی شدن همه چیز و من فعلا این رو نمیخوام! من میخوام بعد سنجیدن خودم و آرش، همه چیز رو قطعی کنم و این قطعا زمان میبره