eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
17.4هزار دنبال‌کننده
206 عکس
72 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی چشم هامو بازکردم ساعت دو ظهربود.. بادیدن ساعت شوک زده مثل فنر توجام نشستم! _وای خواب موندم.. چرا کسی بیدارم نکرد.. این حرف رو باخودم و آهسته زده بودم اما صدای مامان یه کم اونطرف تر جواب داد: _وقتی تا صبح هِروکِر میکنین و صبح تازه تصمیم میگیرین که بخوابین بایدم خواب بمونید! ترسیده به مامان که روی تخت سارگل نشسته بود و داشت موهای سارگل رو نازمیکرد نگاه کردم.. آب دهنموبا صدا قورت دادم وسلام کردم.. _علیک سلام.. بعدازظهرت بخیر خانوم..! یعنی مامان فهمیده بود؟ ازکجا میدونست صبح خوابیدم؟ نکنه بیدار بوده؟ نکنه متوجه بیرون رفتنم و آرش شده باشه؟ باترس به سارگل که بی استرس به نظر میرسید نگاه کردم.. این چرا اینقدر ریلکسه؟ اگه مامان فهمیده باشه نباید سارگل اینقدر آروم می بود.. موهامو پشت گوشم زدم و باترسی که کنترل کردم تا از صدام نزنه بیرون گفتم: _ظهربخیر.. ازکجا فهمیدی صبح خوابیدم؟ بیدار بودی؟ سارگل باچشم وابرو اشاره ای کرد که معنیش رو نفهمیدم.. _از اونجایی که سارگل هم تازه بیدار شده.. همزمان سارگل هم توحرف مامان اومد وگفت: _مگه مامان مثل من وتو بیکاره تا صبح بیدار بمونه؟ من بهش گفتم دیگه.. ازکجا میخواد بفهمه!