eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
17.1هزار دنبال‌کننده
232 عکس
73 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#402 هنوز حرفم تموم نشده بود که بایه حرکت خیز برداشت، دستشو دور کمرم انداخت و محکم کشیدم... چون انت
خندید وبدون اینکه حصار دست هاشو شل تر کنه گفت: _عه بی ادب.. چرا جفتک میندازی؟ چی گفتم مگه؟ _آرش دعا کن دستام باز نشه! _عه؟ تهدید؟ مثلا باز شه چیکار میکنی جوجه؟ دوباره شروع کردم به تقلا وهمزمان گفتم: _حالا می بینی چیکار میکنم.. داشتم خودمو از بغلش بیرون میکشیدم که دوباره محکم تر به خودش فشردم وکنار گوشم گفت: _مقاومت نکن بچه.. دو دقیقه آرومت بگیره! لامصب عجب زوری هم داشت! _آی.. نمیخوام ولم کن پررووو! اما دریغ از یه ذره توجه.. کار خودش رو میکرد! دست وپا زدن فایده نداشت.. زورم بهش نمیرسید... دست از مقاومت برداشتم که گفت: _آفرین... مثل بچه های خوب تکون نخور بهم آرامش بده! _آرامش وکوفت.. بالاخره که دستم آزاد میشه! _مریضما.. دلت میاد اذیتم کنی؟ _خب بذار برم واست قرص بیارم حداقل نیوفتی رو دستم! _نترس من قوی ام چیزیم نمیشه.. چیزی نگفتم.. بوی عطرش مستم کرده بود.. کاش میفهمید توشرایط خطرناکی قرار گرفتیم! میترسیدم اتفاق های غیرقابل کنترلی بیوفته و پشیمونی به بار بیاد.. یه کم توی سکوت گذشت که حس کردم نفس هاش کنار گوشم عمیق وکش دار شده... انگار خوابش برده بود... صبرکردم یه کم خوابش عمیق تر بشه..